10 بازیگری که جایگزینی آنها باعث نابودی آینده کاریشان شد
انتخاب بازیگر عنصری کلیدی در تولید یک فیلم بزرگ است؛ جهت ایفای نقشی به بهترین نحو و قرارگیری همهچیز در جای درست خود، باید بازیگری مناسب برای یک پروژه انتخاب شود. یک انتخاب درست میتواند یک عنوان را به پدیدهای بزرگ و جهانی تبدیل کند (مانند انتخاب جانی دپ برای نقش کاپیتان جک اسپارو) و یا ایفای نقش فوقالعاده یک بازیگر میتواند مخاطبین را ترغیب کند که فیلم را بهخاطر بهترین عنصرش، یعنی بازی محشر آن بازیگر (بازی بیل مری در فیلم Caddyshack) مشاهده کنند.
اما جادوی واقعی وقتی رخ میدهد که ما شاهد همکاری چند بازیگر فوقالعاده و مناسب برای نقشهای خود، در یک پروژه باشیم؛ آیا اکنون میتوان سریال The X-Files را بدون بازیگرانی چون دیوید دوکاونی و جیلین اندرسون تصور کرد؟ بنظر شما آینده مجموعه فیلمهای جنگ ستارگان بدون حضور بازیگرانی مانند مارک همیل، کری فیشر و هریسون فورد در کنار هم چگونه رقم میخورد؟ بهخاطر تمام این دلایلی که ذکر کردیم، باید بازیگری مناسب برای هر نقش انتخاب شود؛ داستانهای وحشتناکی راجع به بازیگرانی که در نقش خود خوب ظاهر نشدند، طی تاریخ سینما وجود دارد.
مشکل دیگری که بازیگران با آن دستوپنجه نرم میکنند، جایگزینی با افرادی دیگر بعد از انتخاب شدن برای یک نقش است؛ این موضوع نوید مشکلی عمیق را برای یک بازیگر میدهد. این بسیار وحشتناک است که بازیگری متوجه شود نقشی را که از دست داده، بسیار مورد توجه مخاطبین قرار گرفته و یا جوایز مختلفی را کسب کرده است؛ البته تحمل این شرایط درصورتی برای یک بازیگر سختتر میشود که خود او قاطعانه این نقش را نپذیرد و شاهد موفقیت روزافزون آن باشد.
در ادامه با برخی از بازیگرانی که جایگزین کردن آنها باعث نابودی آیندهی حرفه بازیگریشان شد، آشنا میشوید:
1. دهمین عضو یاران حلقه
ارباب حلقهها یک اثر حماسی عظیم است که نمیتوان در آن هیچ شخصی را به تنهایی بهعنوان کاراکتر اصلی در نظر گرفت؛ کل هدف یاران حلقه این است که تمام تلاش خود را برای نابودی لرد سیاه سائورون به کار بگیرند. اما حتی با تمام آنچه که گفته شد، یک کاراکتر وجود دارد که بهعنوان نیرومندترین قهرمان داستان شناخته میشود، یک جنگجوی بزرگ که وارث قدرتمندترین پادشاهی در سرزمین میانه است؛ بله، آراگورن پسر آراتورن. این از همان نقشهایی است که میتواند یک بازیگر ناشناخته را تبدیل به یک سوپراستار جهانی کند، دقیقا مانند اتفاقی که برای ویگو مورتنسن رخ داد.
همهی این اتفاقات برای استوارت توانسند بسیار سخت بود؛ او قرار بود ابتدا نقش آراگورن را در فیلم ارباب حلقهها بازی کند. توانسند انتخاب اصلی کارگردان فیلم یعنی پیتر جکسون برای ایفای نقش پادشاه آینده سرزمین گاندور بود، اما این بازیگر توانست فقط چند روز در فیلمبرداری پروژه حضور داشته باشد؛ طبق گفتهی جکسون، توانسند به دلیل اینکه برای ایفای نقش این جنگنجوی باسابقه بسیار جوان بود، از پروژه کنار گذاشته شد. توانسند بیچاره چندین ماه برای این نقش تمرین میکرد، اما در آخر موفق نشد آن را بازی کند.
مورتنسن در ابتدا مطمئن نبود که بخواهد پا در کفش توانسند بگذارد، اما در گفتگویی که با پسر تالکین داشت متقاعد شد تا این نقش را بپذیرد؛ مورتنسن با پذیرفتن این نقش به یک بازیگر جهانی تبدیل شد، اما توانسند بدشانس تبدیل به یکی دیگر از قربانیان جنگی حلقه شد.
2. اژدهایان نزدیک بود مادری دیگر داشته باشند
بدون شک سریال بازی تاجوتخت (Game of Thrones) یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین سریالهای تاریخ است، اما این مجموعه نیز در برخی موارد لغزشهایی از خود نشان داده است؛ انتخاب بازیگران و عوامل پشتصحنهی چنین پروژه بزرگی بسیار سخت و پیچیده است، همانطوری که میدانید این سریال کاراکترهای زیادی دارد و هر کدام از این کاراکترها داستانهای منحصر به فرد و عمیق خود را دارا هستند. جهت تلاش برای به تصویر کشیدن محتوای کتابها در صفحهنمایش تلویزیون، شبکه HBO سفارش داد تا قبل فیلمبرداری کل سریال ابتدا یک قسمت آزمایشی از این مجموعه تولید کنند، که البته این قسمت یک فاجعه بود.
خوشبختانه HBO تصمیم گرفت در صورتیکه سازندگان تغییرات بزرگی را پیاده کنند، نسبت به پروژه متعهد بماند؛ صحنههای قدیمی حذف شد، صحنههایی جدید نوشته شد، کارگردان تغییر کرد و تعدادی از اعضای بازیگران تغییر کردند. در میان تمامی این تغییرات هیچکدام به اندازه تغییر بازیگر کاراکتر دنریس تارگریان یکی از بزرگترین و مهمترین کاراکترهای کل سریال، مورد توجه قرار نگرفت؛ تامزین مرچانت در قسمت آزمایشی مجموعه، این نقش را برعهده گرفته بود.
تامزین با توجه به سابقهی حضورش در سریال تاریخی تودورها برای این پروژه انتخاب شده بود، اما نباید فراموش کنیم که این سریال نتوانست به اندازه مجموعه بازی تاجوتخت توجهها را به سمت خود جلب کند؛ بنا به دلایل نامشخصی، امیلیا کلارک بهعنوان جایگزین او برای این نقش در سریال بازی تاجوتخت انتخاب شد.
سریال بازی تاجوتخت تبدیل به موفقترین سریال شبکه HBO و امیلیا کلارک نیز با ایفای نقش مادر اژدهایان تبدیل به یک ستاره بزرگ شد و توانست نقشهای مختلفی، از فیلم کمدی رومانتیک گرفته تا حضور در جنگ ستارگان را تجربه کند. تامزین مرچانت نیز بهطور پیوسته در حال کار کردن است، اما هنوز در انتظار نقشی برای بیشتر دیدهشدن در سینما و فراموش کردن شکستش در پروژه بازی تاجوتخت است.
3. مارتی مکفلای زمان را تغییر داد، اما خودش نیز دچار تغییر شد
فیلم بازگشت به آینده داستان عجیب و مضحکی داشت: یک نوجوان که با سفر در زمان از دهه 1980 به دهه 1950 بازمیگردد تا با والدین نوجوان خود ملاقات کند و در همین حین این شیطنتها باعث ایجاد مشکلاتی برای او میشود. این فیلم یکی از محبوبترین کمدیهای دهه 80 بود و بازیگر نقش اصلی آن یعنی مایکل جی فاکس را تبدیل به یک سوپراستار کرد، اما جالب است بدانید فاکس درواقع انتخاب اولیه برای نقش مکفلای نبود؛ اریک استولز چند هفتهای برای فیلمبرداری این پروژه همکاری داشت، اما سپس کارگردان رابرت زمکیس او را اخراج کرد. دلیل این اخراج غیرمنتظره آن بود که اگرچه استولز میتوانست وقار و سنگینی را بهخوبی در بخش درام نشان دهد، اما قادر نبود آن انرژی مورد نیاز را در بخش کمدی و طنز فیلم از خود بروز بدهد.
بعد از خروج استولز از پروژه، گروه تولید مجبور شد تقریبا تمام صحنههایی که مکفلای قبلا در آن حضور داشت را دوباره فیلمبرداری کند، البته نتیجه این اقدام نیز تاثیر مثبتی در کیفیت کار داشت؛ صحنههایی از درگیری بین مارتی و کاراکتر قلدر بیف تانن درواقع کمی با حضور استولز بود و او بعد اخراجش کاملا از این صحنهی فیلم حذف نشد. در حقیقت اریک استولز به مدت چهار ثانیه ستاره فیلم بازگشت به آینده بود.
مایکل جی فاکس به موفقیتهای خود با حضور در دنبالههای این عنوان ادامه داد و استولز نیز بهطور پیوسته در فیلم و سریالهای مختلف تلوزیونی به ایفای نقش پرداخت؛ او با وجود اینکه موفق شد بهخاطر حضور در فیلم ماسک نامزد دریافت جایزه گلدن گلوب شود، اما با داشتن آن همه استعداد نتوانست به ستارهای بزرگ مانند فاکس تبدیل شود.
4. زمانی قرار بود ولورین شخص دیگری باشد
فیلم مردان ایکس محصول سال 2000 و به کارگردانی برایان سینگر آغازکننده عصر جدیدی برای فیلمهای ابرقهرمانی بود؛ این اثر از یک فیلم معمولی تبدیل به یک عنوان بلاک باستر محبوب شد. با وجود اینکه قهرمانان زیادی در فیلم نخست حضور داشتند، اما هیچکدام بهاندازه کاراکتر لوگان (با بازی هیو جکمن) که با نام ولورین نیز آن را میشناسیم محبوبتر و سرسختتر نبودند.
ولورین همیشه جزو یکی از محبوبترین شخصیتهای کتاب کمیک محسوب میشد، بنابراین انتخاب بازیگری درست برای ایفای چنین نقش مهمی بسیار ضروری بود؛ فیلمسازان ابتدا به سراغ بازیگر اسکاتلندی دوگری اسکات رفتند.
دوگری در آن زمان تقریبا بازیگری ناشناخته بود و فقط در چند فیلم مهم به ایفای نقش پرداخته بود که از جمله مهمترین آن میتوان به فیلم Mission: Impossible 2 در کنار تام کروز اشاره کرد. از وقتی که انتخاب بازیگران برای پروژه مردان ایکس آغاز شد بسیاری انتخاب دوگری را درست میدانستند.
تنها مشکل حضور اسکات در فیلم مردان ایکس، تمرکز او بر فیلم Mission: Impossible 2 و تداخل زمانی تولید این فیلم با پروژه مردان ایکس بود که اسکات را مجبور به کنار گذاشتن این پروژه کرد؛ با این حال، طبق گفته دیوید هیتر نویسنده مردان ایکس، حقیقت غمانگیزتر است: اسکات در واقع طی یک فیلمبرداری دچار صانحه تصادف با موتور سیکلت شد و نتوانست دوباره آمادگی خود را برای حضور در پروژه کسب کند. هیو جکمن جای او را برای ایفای نقش ولورین گرفت و تبدیل به یکی از محبوبترین بازیگران در سطح جهان شد؛ اسکات هیچوقت نتوانست به آن سطح از موفقیتهای جکمن و شهرت او دست یابد. اینکه چه چیزی بعد از حضور در فیلمهای مردان ایکس در انتظار اسکات بود را هیچگاه نخواهیم فهمید.
5. ترمیناتور اصلی تغییر پیدا کرد
هنگامی که جیمز کامرون بهعنوان نویسنده و کارگردان فیلم ترمیناتور انتخاب شد، چندان شناخته شده نبود؛ با توجه به بودجه کم، کامرون قادر نبود که از عوامل پشتصحنه مطرح و بازیگرانی بزرگ برای فیلم ترمیناتور استفاده کند. بزرگترین پروژه کامرون تا آن زمان برای کارگردانی، فیلم Piranha II: The Spawning با بازی لانس هنریکسن بود که اثر چندان خوبی از آب در نیامد. کامرون به هنریکسن علاقه داشت و او را برای نقش اصلی فیلم ترمیناتور در نظر گرفته بود، اما ناگهان همهچیز تغییر کرد و یک بدنساز اتریشی به نام آرنولد شوارتزنگر که پیش از این بهعنوان نقش اصلی در فیلم «Conan the Barbarian» حضور داشت، برای نقش اصلی فیلم ترمیناتور انتخاب شد؛ باتوجه به فیزیک بدنی شوارتزنگر دلیل انتخاب او برای این نقش کاملا مشخص است.
البته کامرون برای فیلمهایش هنریکسن را فراموش نکرد؛ هنریکسن در نقش یک کاراگاه در فیلم ترمیناتور و در نقش یک ربات انساننما به نام بیشاپ در فیلم علمی-تخیلی Aliens ظاهر شد. به هر حال ترمیناتور فیلم شوارتزنگر بود و این بازیگر را طی آن دهه تبدیل به یک فوقستاره بیبدیل کرد؛ برای زمانی هیچ نامی به بزرگی آرنولد برای یک فیلم نبود، حتی امروزه سازندگان ترمیناتور هنوز نقش اصلی فیلم خودشان را به او میدهند.
هنریکسن نیز در طول این سالها بسیار مشغول بود و در فیلمهای مختلفی به ایفای نقش پرداخت، اما هیچکدام از آنها نتوانست شهرت و محبوبیت عنوان ترمیناتور را کسب کند؛ جذبه آرنولد منحصر به فرد است، بنابراین مشخص نیست که فیلم ترمیناتور همان نتیجه موفقیتآمیز شوارتزنگر را برای آینده کاری هنریکسن رقم بزند، هر چند که ما هیچگاه متوجه این موضوع نخواهیم شد، چون هنریکسن قرار نیست در هیچکدام از عناوین ترمیناتور نقش اصلی را داشته باشد.
6. فیلم Pulp Fiction برای انتخاب بازیگرانش دچار مشکل شده بود
کوئنتین تارانتینو یکی از دقیقترین متخصصان در حوزه سینما است: او فیلمنامههای خودش را مینویسد و دقیقا میداند که چگونه آن را به اجرا در بیاورد؛ بهعنوان استاد دیالوگ و کارگردانی تارانتینو میداند که یک اثر چگونه میتواند موفق واقع شود و فاکتورهای اصلی این موفقیت که یکی از آنها انتخاب بازیگر مناسب است را بهخوبی میشناسد. تارانتینو حتی به هنگام ساخت نخستین فیلمش، Reservoir Dogs ، سعی کرد بسیار حرفهای دیالوگها را با بازیگر مناسب تطبیق دهد؛ مایکل مدسن ایفای نقشی بهیاماندنی در این فیلم داشت، وقتی تارانتینو لیست خود را برای انتخاب بازیگران فیلم Pulp Fiction پر میکرد، خواهان این بود که مدسن برای نقش آقای بلوند به پروژه اضافه شود.
مدسن از این پیشنهاد خوشحال شد، اما متاسفانه مجبور بود آن را بهخاطر حضور در فیلم وسترن Wyatt Earp به تهیهکنندگی کوین کاستنر رد کند؛ البته این موضوع در آن زمان منطقی بود زیرا کاستنر یک ستاره ثابت شده ولی تارانتینو یک فیلمساز مستقل تقریبا ناشناخته بود. در نتیجه جان تراولتا جای مدسن را برای نقش آقای بلوند گرفت.
این دقیقا چیزی بود که تراولتا نیاز داشت: او برای دومین بار در طول دوران حرفهای خود موفق به نامزد شدن جایزه اسکار شد؛ فیلم Wyatt Earp نیز به جایی نرسید؛ باوجود اینکه مدسن نام بزرگی در تاریخ سینما است، اما او هیچوقت نتوانست آن جذابیت شهرت و محبوبیتی را که تراولتا با فیلم Pulp Fiction آن را کسب کرد، بهدست بیاورد. البته بعد از تمامی این موضوعات او با تارانتینو در فیلمهای مختلفی چون Kill Bill و The Hateful Eight همکاری داشت.
7. هیچ شخصی به فیلم بتمن نه نمیگوید...به جز ریچل
کریستوفر نولان هنگامی که تصمیم گرفت برروی پروژه بتمن کار کند، کارگردان چندان بزرگ و مشهوری در سینما نبود؛ انتخاب پروژه بتمن بهنوعی ریسک بزرگی برای نولان محسوب میشد، زیرا فیلم بتمن و رابین که در سال 1997 تولید شد و بودجه زیادی را به خود اختصاص داده بود، نتوانست انتظارات را برآورده کند و بهعنوان یکی از بدترین فیلمهای ابرقهرمانی تاریخ سینما شناخته شد. نولان قصد داشت این عنوان را به روزهای اوج خود بازگرداند و با قدمهایی منطقی این باور را در ذهن مخاطبین خود ایجاد کند که یک میلیاردر میتواند لباس بتمن را بپوشد و به جنگ با تبهکاران برود.
نولان در سال 2005 برای فیلم Batman Begins، کریستین بیل را بهعنوان نقش اصلی فیلم انتخاب کرد که انتخاب فوقالعادهای بود؛ او سپس کیتی هلمز را که بیشتر بهخاطر حضورش در سریال Dawson's Creek او را میشناسیم، برای حضور در پروژه بتمن انتخاب کرد.
فیلم Batman Begins موفقیتهای بزرگی را کسب کرد، بنابراین ساخت دنبالهای از آن چندان هم تعجبآور نبود؛ این دنباله در سال 2008 و با عنوان شوالیه تاریکی تولید شد و همه بازیگران مهم فیلم قبلی به این پروژه بازگشتند، البته به غیر از کیتی هلمز که جای خود را مگی جیلنهال برای ایفای نقش ریچل داد.
دقیقا مشخص نیست که چرا هلمز برای ایفای نقشش در دنباله بازنگشت؛ نولان گفته بود که او تمایل داشت برای فیلم دوم بازگردد ولی هلمز در دسترس نبود، اما هلمز بعدا ادعا کرد که او شخصا خودش تصمیم به ترک این پروژه گرفت و از انتخاب خود پشیمان نیست.
هلمز بعد از آن قضایا دیگر در هیچ فیلم پرمخاطبی ایفای نقش نکرد، این در حالی است که عنوان The Dark Knight تبدیل به یکی از برترین فیلمهای دهه شد؛ شاید بازگشت هلمز به بتمن آن کارایی لازم را برای شغلش ایجاد نمیکرد، ولی قطعا حضور او در این پروژه به حرفهاش لطمه نیز نمیزد.
8. Transformers و تغییر بازیگر نقش اصلی زن این فیلم
مگان فاکس وقتی برای بازیگر نقش اصلی زن در فیلم تبدیل شوندگان سال 2007 و به کارگردانی مایکل بی انتخاب شد، تا حد زیادی شناخته نشده بود؛ این فیلم که با اقتباسی از کارتونی به همین اسم در دهه 1980 ساخته شده بود، توانست موفقیت عظیمی در باکس آفیس داشته باشد و این موفقیت باعث شد که مگان فاکس تبدیل به یک ستاره جهانی شود.
بازگشت او برای دنباله این فیلم، یعنی Transformers: Revenge of the Fallen جایگاه او را بیش از پیش محکم کرد و فاکس را تبدیل به یکی از جذابترین هنرمندان جدید سینمای بلاک باستر کرد.
ناگهان همه این پیشرفتها نابود شد و مگان فاکس بهطور غیر رسمی از فیلم سوم یعنی Transformers: Dark of the Moon اخرج شد؛ در ابتدا قرار بود او برای این پروژه بازگردد، اما به دلیل دشوار بودن همکاری کردن با او و همچنین انتقاد فاکس از مایکل بی (کارگردان فیلم) او از فیلم سوم حذف شد.
9. بازیگر نقش اصلی فیلم تاپ گان میتوانست شخص دیگری باشد
متیو موداین تقریبا اوایل دهه 1980 حرفه بازیگری خود را آغاز کرد و با فیلم Streamers نسبتا شناخته شد؛ او کاندید مناسبی برای ایفای نقش در فیلم جنگی-میهنپرستی Top Gun به نظر میرسید، اما موداین تصمیم گرفت این پیشنهاد را نپذیرد، زیرا در آن زمان چندان با بازی در فیلمهای نظامی راحت نبود.
در عوض نقش ماوریک به تام کروز رسید و این فیلم تبدیل به یکی از موفقترین فیلمهای کروز در طول دوران حرفهای بازیگریاش شد؛ تام کروز تبدیل به یکی از ستارههای بی بدیل صنعت سینما شد و فیلم Top Gun درواقع نقطه عطفی برای او در جهت تغییر زندگیاش بود.
موداین چنین شانسی نداشت؛ البته این بازیگر عملکرد فوقالعادهای در طول دوران حرفهای خود داشت و توانست به خوبی در فیلم Full Metal Jacket (که انتقاد زیادی را به ارتش وارد کرد) و سریال Stranger Things شبکه نتفلیکس بدرخشد، اما نپذیرفتن نقشی مهم چون ماوریک بهای خاص خودش را داشت و او هیچگاه نتوانست موفقیتی که کروز بواسطه این فیلم کسب کرد را تکرار کند.
10. نزدیک بود که ایندیانا جونز سبیل داشته باشد
هریسون فورد به لطف نقشهای بزرگش در فیلمهای جنگ ستارگان و ایندیانا جونز و بواسطه دو دهه فعالیت خود در سینما، بهعنوان یک ابرستاره طی دهه 1980 شناخته میشد؛ مجموعه فیلمهای جنگ ستارگان تبدیل به یکی از بزرگترین و سودآورترین عناوین تاریخ سینما شد. فیلم ایندیانا جونز کاملا بر کاراکتر اصلی خود و آن شخصی که آن را بازی میکرد تمرکز داشت؛ میتوان بهنوعی هریسون فورد را مالک فیلم ایندیانا جونز دانست. ما حتی در دنباله جدیدی که از این عنوان ساخته خواهد شد، شاهد حضور فورد سالخورده برای ایفای نقش خود خواهیم بود.
شاید برای شما کمی تعجببرانگیز باشد، اما فورد در ابتدا برای این نقش انتخاب نشده بود؛ تهیهکننده این عنوان یعنی جورج لوکاس، قبلا در فیلمهای American Graffiti و جنگ ستارگان با فورد همکاری کرده بود و تمایلی نداشت تا باری دیگر با او کار کند، بنابراین در ابتدا این نقش به تام سلک پیشنهاد شده بود. اما تام سلک خوششانس نبود زیرا بطور همزمان دو نقش به او پیشنهاد شده بود: نه تنها ایندیانا جونز، بلکه او برای نقش اصلی سریال .Magnum, P.I شبکه CBS انتخاب شده بود و این شبکه نیز راضی نشد تا برای فیلمبرداری فیلم ایندیانا جونز پروژه خود را به تاخیر بیندازد، در نتیجه سلک مجبور شد تا این نقش را رد کند.
اگر بخواهیم عادلانه قضاوت کنیم سریال .Magnum, P.I نیز بسیار محبوب بود و سلک را تبدیل به ستارهای بزرگ کرد، اما این بازیگر هیچوقت نتوانست چنین موفقیتی را در پرده بزرگ سینما کسب کند؛ این درحالی است که فورد به روند موفقیتآمیز خود بهعنوان نقش اصلی در فیلمهای درام و اکشن ادامه داد و ایندیانا جونز را نیز تبدیل به یکی از دوستداشتنیترین قهرمانان تاریخ سینما کرد.
.Magnum, P.I برنامه خوبی بود، اما سلک میتوانست با انتخابی درستتر آینده روشنتری را برای خود در سینما رقم بزند.
نظرات