حال بعد از دو سال و تجربه فیلم Okja (اوکجا) با تیمی آمریکایی او باز هم به ریشههای خودش و کشورش بازگشته تا بتواند داستانی شخصیتر و بونگ جون هو تر بسازد. Parasite یا همان انگل جدیدترین ساخته این کارگردان خوش سلیقه و صاحب سبک هست که در جشنواره کن سر و صدای زیادی به پا کرد، سروصدایی که برای او چیز چندان تعجب آوری نیست اما برای ما طرفداران و علاقه مندانش اعلام خبر همکاری دوباره او با بازیگر مورد علاقهاش یعنی Kang-Ho Song که به نحوی امضای کارهای او بحساب میآید خبری بسیار خوشحال کننده بود. از این نوع همکاریها که اکثرا با موفقیت همراه بوده است کم در تاریخ سینما نداشتهایم، مارتین اسکورسیزی و رابرت دنیرو،الفرد هیچکاک و جیمز استوارت، کریستفور نولان و مایکل کین و مثالهای بی شمار دیگر. زوج بونگ جون هو و کنگ هو سونگ نیز بدون شک جزو این دسته به شمار میروند و مطمئنا سالها بعد به نیکی از این دو در کنار بزرگان تاریخ سینما یاد خواهد شد. اما به سراغ خود فیلم برویم، آیا فیلم Parasite یا همان انگل توانسته موفقیتهای قبلی بونگ جون هو را تکرار کند؟ اگر آره آیا به اندازه کارهای قدیمیتر او بیادماندنی است یا نه.
در بحث کلی فیلم لازم است در ابتدا به سراغ داستان و مضمون آن برویم، قصه از آنجا شروع میشود که بیننده در ابتدا با خانوادهای به نسبت فقیر آشنا میشوند که بنظر میآید هیچکدام از آنها تلاش آنچنانی نیز برای خروج از این وضعیت انجام نمیدهند، به نحوی که انگار تقدیر خود را پذیرفتهاند. ناگهان طبق معمول روزنهای خودش را در ابتدا به پسر خانواده یعنی Ki-Woo (کیوو) نمایان میکند. به دلیل رفتن دوست صمیمی کیوو برای خدمت سربازی (کشور کره جنوبی به مانند ایران پسران مشمول خدمت سربازی چهارساله هستند) پیشنهادی به او داده میشود که تا زمان برگشتن دوستش او مشغول آموزش به دختری دبیرستانی که در خانوادهای مرفه و پولدار زندگی میکند، شود. از همین نقطه است که اتفاقات فیلم شروع به شکل گیری میکنند. از آنجایی که در نوشتههایم دوست ندارم داستان فیلم را برای خواننده لو دهم سعی میکنم کمتر به ذات و جزییات مهم داستان اشاره کنم و بیشتر مسائل و نکاتی که پیرامون داستان را احاطه میکنند بررسی کنم اما اگر در این مورد حساس هستید میتوانید از خواندن چند پاراگراف پیشرو چشم پوشی کنید.
همین جا لازم است اشاره کنم که به مانند هر منطقهای از فرهنگ سینما در سراسر نقاط جهان، سینمای کره جنوبی نیز به راستای همتایانش خصوصیات و مشخصههای خودش را دارد، یکی از بزرگترین مشخصههای این سینما چرخشهای داستانی بسیار غافلگیرکننده و در عین حال منطقی و بی رحمانه است. دیگر مشخصه این سینما طنز بجا و نامحسوس و دلربا است که سعی میکند به شما گوشزد کند که به مانند زندگی روزمره گهگاهی اتفاقات در بدترین شرایط، خنده دار و نامفهوم میشوند. انگل نیز از این قاعده مستثنا نیست و در واقع بونگ جون هو استاد و فرمانده اصلی کنترل این مشخصهها در فیلمهایش است.
در ادامه همان مبحث بالا، با نگاه اول به داستان، کلیتی ساده و کلیشهای به چشم میخورد، انگار که خود بونگ جون هو از عمد میخواهد به شما بگوید که همه چیز را ساده نبینید و همه چیز همانطور که نشان میدهد نیست و در این رابطه موفق نیز میشود.
زمانی که دوست صمیمی کیوو به سراغ او میآید در ابتدا دلیل آمدنش به آنجا را آوردن تکه سنگی بزرگ از طرف پدربزرگش به کیوو عنوان میکند، سنگی که ظاهرا برای صاحبش ثروت مادی میآورد. سپس بصورت جزیی و پس از آشنایی با این سنگ است که سلسله اتفاقات فیلم شروع به شکل گیری میکند. کیوو به دلیل فقر مالی توانایی ادامه تحصیل در دانشگاه را نداشته و این نکته را به دوستش نیزتذکر میدهد که خانواده دخترک پولدار درخواست او را به دلیل نداشتن مدارک دانشگاهی قبول نخواهند کرد اما دوستش به او میگوید که از خواهر خودش، یعنی دختر خانواده، که یک طراح گرافیکی است برای جعل مدرک استفاده کند، از همینجاست که بت دروغ در فیلم شکسته میشود.
کیوو به کمک سفارش دوستش، مدرک تقلبی و داستانی دروغین که برای مادر خانواده تعریف میکند موفق به کار کردن بعنوان معلم زبان میشود اما در همان روز و وقتی که مادر پراسترس خانواده مرفه قضیه پسرش را که از قضا علاقه زیادی به نقاشی دارد را برای کیوو تعریف میکند، رویایی در ذهن او برای مشغول کردن خواهر بیکارش شکل میگیرد. او با جعل اسم و داستان، خواهرش را جای یک آموزگار حرفهای و غریبه جا میزند وKi-Jeong (کی جئونگ) نیز تحت اسمی جعلی بنام جسیکا در آنجا برای آموزش پسر کوچک خانواده مرفه مشغول به کار میشود. درحالی که همه چیز به نظر عادی پیش میرود، تا اینکه پدر این خانواده مرفه به کی جئونگ اصرار میکند که به دلیل تاریک شدن هوا، راننده شخصیش مسئولیت رساندن او به خانهاش را بر عهده بگیرد. اینبار این کی جئونگ است که سعی میکند با توطئه چینی علیه راننده، پدرشان را به این مخمصه وارد کنند.
در همین لحظه است که بیننده متوجه اسم فیلم یعنی انگل میشود و با خود فکر میکند که راز فیلم را فهمیدهام اما قضیه پیچیدهتر از این حرفاست، زمانی که پدر و دختر و پسر داستان ما تلاش میکنند به همان روش بالا مادر خودشان را جایگزین خدمتکار همیشگی خانه کنند، صدای تیک تاک اتمام ماه عسل این خانواده دروغگو شروع به نواخته شدن میکند.
زمانی که کیوو برای اولین بار وارد خانه اشرافی میشود، خدمتکار، داستان معمار خانه که فردی مشهور و متفکر بوده است را عنوان میکند، همچنین به او میگوید که او ناگهان به فرانسه رفته و تصمیم به فروختن خانه میگیرد. حال بازمیگردیم به داستان اصلی که شخصیتهای داستان اینبار نیز موفق به اخراج خدمتکار با سابقه خانه که از زمان ساخته شدن آن در آنجا کار میکرده است میشوند. پس از ترک خانواده مرفه برای رفتن به مسافرت،خانواده فقیر داستان ما به خانه اشرافی میآیند تا جشنی به مناسب موفقیتشان برای خودشان در آن مکان حیرت انگیز بگیرند اما آن شب زنگ صدای پایان یافتن ماه عسل داستانشان زمانی نواخته میشود که خدمتکار سابق زنگ در خانه را در شبی بارانی و دیر وقت به صدا در میآورد تا وسیلهای که در انباری خانه جا گذاشته است را بردارد. سپس در ادامه متوجه میشویم که این وسیله در واقع چیزی نبوده جز همسر بدهکار خدمتکار که چندین سال است در دخمهای زیر انباری آشپزخانه زندگی میکند تا از گزند طلبکارانش در امان باشد.
میدانم شاید برای نقد یک فیلم زیادی از داستانش تعریف شده است اما برای درک هرچه بیشتر مقصود و هدف بونگ جون هو لازم بود اشارهای تا حدودی کلی به داستان داشته باشیم. همانطور که گفتم داستان فیلمهای بونگ جون هو در عین ساده بودنشان در نگاه اول وقتی وارد جزییات آن شوید بسیار هوشمندانه و منحصربفرد خودشان را نمایان میکنند. در ابتدای فیلم متوجه میشویم که این خانه با وجود زیبا بودنش، یک خانه عادی و معمولی نیست و بلواقع انگار که این خانه یکی از شخصیتهای اصلی فیلم است.
در اینجا باز هم اسم فیلم به درک بهتر داستان به ما کمک میکند. انگل، واقعا منظور چه کسی و یا چه کسانی است؟ خانوادهای که در ابتدای فیلم با آنها آشنا میشویم؟ خانواده خدمتکار بدهکار؟ یا در نهایت خانواده به ظاهر با فرهنگ و متشخصی که در باطن و تفکرات از دو خانواده قبلی نیز فقیرتر هستند! هدف بونگ جون هو این بوده است که ما خانه معمار مشهور را به مثابه یک بدن زنده در نظر بگیریم، بدنی که توسط انگلها دچار بیماری شده است و یک بدن بیمار در نهایت سعی میکند با سیستم دفاعی خودش بیماری را از بدن دفع کند.
حال هرچه ما بیشتر در داستان پیش میرویم این بدن بیشتر و بیشتر تب میکند تا اینکه در آخرین نقاط داستان و فیلم، شوهر خدمتکار بعنوان راه دفاعی خانه پس از مرگ زنش به سیم آخر میزند و سعی میکند انگلها را به خشنترین حالت ممکن از سیستم خود خارج کند.
البته داستان فیلم به این نکات ختم نمیشود و بلکه سعی بر این شده که تفاوت قشر طبقاتی یک جامعه را به نحو زیرکانهای بیان کند. کره جنوبی کشوری در حال توسعه و بسیار موفق است که این موفقیت را به ارزانی بدست نیاورده و پیروی از سیستم اقتصادی آمریکا بدیهایی را نیز به همراه خود داشته است و آن هم پولدار شدن هرچه بیشترعده اندکی از جامعه و فقیرتر شدن دیگر قشرهای پرجمعیت است، طبعاتی که سیستم سرمایهداری معمولا با خود همراه میکند. حال فیلم سعی میکند که به این موضع به صورتی ناخودگاه گونه اشاره کند که این غنی شدن مادیاتی کمکی به غنی شدن تفکراتی و روحی نکرده است و بلواقع همه جامعه به نحوی فقیر هستند اما فقیر در مسائل گوناگون. بعنوان مثال پدر صاحب خانه که فردی به ظاهر متشخص است از لحاظ تفکراتی بسیار عقب مانده است و با پیدا کردن تکه لباسی در ماشین راننده خود به کامل او را قضاوت کرده و به سرعت او را اخراج میکند آن هم قبل اینکه به طرح این پرسش برسد که چرا من نباید در ابتدا این مسئله را با او در میان بگذارم و سپس شروع به قضاوت و تصمیم گیری کنم و دیگر نکاتی که در طول داستان و پیشروی معرفی شخصیتی او مانند گیردادن به بوی کاراکتر کنگ هو سونگ میبینیم.
خلاصه کلام اینکه عنصر اصلی و حیاتی یک فیلم داستان و شخصیتهای آن است و فیلم انگل از این لحاظ شما را به کاملترین شکل ممکن ارضا خواهد کرد، تیم بازیگری فیلم بی نقص و بی عیب کار خود را انجام میدهند و به قدری شاهد بازیهای باور پذیر هستیم که سخت است تصور کنیم، این شخصیتها وجود خارجی ندارند و در پایان فیلمبرداری به زندگی عادی خود بازگشتهاند و بدون شک استاد این اجراهای بی نظیر شخص کنگ هو سونگ در نقش پدر خانواده فقیر است که به نحوی رهبری این بخش از فیلم را برعهده گرفته است.
اما انگل در سوپرایز کردن شما به ارائه داستانش و شخصیتهایش ختم نمیشود، فیلمبرداری فیلم که بر عهده Hong Kyung-pyo (هونگ کیونگ پیو) است، یک شاهکار تصویری و هنریست. بعضا تصاویری چه از لحاظ رنگبندی و چه از لحاظ کادربندی در فیلم میبینید که مطمئن هستم به مانند من، فیلم را متوقف کرده و به ستایش از هونگ کیونگ پیو میپردازید. در اکثر نقاط فیلم شاهد اتفاقات متفاوتی هستیم که دوربین کیونگ پیو به بهترین شکل ممکن ما را با خود همراه میکند و زاویههایی را به نمایش میگذارد که داستان نیاز دارد از طریق آنها گفته شود. فضای فیلم و رنگبندی لحظه به لحظه فیلم گویای نقاط اصلی بیان کننده نقطه نظر فیلم است و اگر یک فیلم را یک ارکسترا موسیقی در نظر بگیریم، فیلمبردار انگل بدون شک رهبر بی چون و چرای قسمت هیجان انگیز اجراست.
Parasite یا انگل دقیقا همان چیزی است که من از سینما میخواهم، داستانی خلاقانه و جدید و یا حداقل روایتی خلاقانه و جدید از داستانی که شاید مشابهاش را قبلا شنیدهایم اما یادمان نرود یک داستان به اندازه توانایی فردی که آن را تعریف میکند خوب و ماندگار است و در حال حاضر و در این حیطه این نوع داستانها چه کسی بهتر از بونگ جون هو!
نظرات