نقد و بررسی فصل نهم سریال The Walking Dead: نیمفصل اول
حقیقتا آخرین باری را که از تماشای اپیزودی از سریال The Walking Dead که مدت زیادی یکی از مورد علاقهترینهایم بود، لذت بردم، به خاطر نمیآورم. شاید بر میگشت به آن ورود وحشیانه و نفسگیر نیگان در اپیزود نهایی فصل ششم. در هر صورت، افت شدید و انکار ناپذیر یکی از پرطرفدارترین سریالهای تاریخ تلوزیون در دو سال اخیر، بر هیچ کس پوشیده نبود. سریال The Walking Dead در طول فصل هفتم و هشتمش، با رکورد جدیدی از پایینترین تعداد از بینندگانش مواجه شد و از طرفی هم بلای خانمانسوزی دامنگیر سریال و عوامل آن شده بود، که باعث میشد هیچ کس برای بهتر شدن آن و رفع مشکلاتش تلاش نکند. نه تنها سریال در طول این دو فصل هیچ تلاشی برای بهتر شدن نمیکرد، بلکه مدام روشهای جدیدتری را هم برای بدتر شدن امتحان میکرد! طوری که نهایتا به سیم آخر زد و کامل یهویی و برخلاف خواسته طرفداران – که مهمترین رکن برای داستاننویسی یک سریال محبوب و پرطرفدار مثل The Walking Dead است – دست روی یکی از کاراکترهای محبوبمان گذاشت و کارل را کشت. کارلی که به عنوان پسر بزرگ ریک و نگهدارنده کلاه معروف پدرش، آن را به عنوان آینده روشن این سریال و شخصیت اصلی فرداروزی میدانستیم که ریک از سریال حذف میشود و الکساندریاییها نیاز به یک رهبر جدید خواهند داشت. سازندگان سریال فیدبکهای به شدت منفی طرفداران را نادیده میگرفتند، توجهی به افت جدی تعداد بینندگانش نمیکردند و در کمال تعجب، بیشتر در منجلابی که در آن گیر افتاده بودند، دست و پا میزدند. تا اینکه نهایتا فصل نهم سریال استارت خورد و فهمیدیم که The Walking Dead محبوبمان، همان سریال موردعلاقهمان که حسابی به زیر کشیده شده بود و ناامیدمان کرده بود، با یک تغییر 180درجهای همراه شده و قرار است حسابی از خجالتمان در بیاید. فصل نهم سریال The Walking Dead، درست از دل تمام انتظاراتی که در طول دو فصل قبلی از سریال داشتیم، در میآید و سعی میکند باری دیگر ریک و دار و دستهاش که تقریبا 10 سال با آنها خاطره داریم را باری دیگر سر زبانها بیندازد و اشتباهاتش را جبران کند. با نقد و بررسی نیمه اول فصل نهم سریال The Walking Dead، همراه بازیمگ باشید.
متن پیش رو ممکن است برخی از جزئیات مهم نیمفصل اول فصل نهم سریال The Walking Dead را فاش کند.
در پیشرفت چشمگیر سریال The Walking Dead در طول نیم فصل ابتدایی فصل نهمش، دلایل متعددی دخیل شدهاند. اول از همه این که نویسندگانش – شاید به لطف تغییراتی که در عضوهایشان اعمال شده – تصمیم گرفتند برای یک بار هم که در دو-سه سال اخیر شده، داستان را طوری بنویسند که قابل پیش بینی نباشد. اتفاقات را طوری رقم بزنند که بعد از مدتها عبارت «خدای من!» را در زبانهایمان جاری کنند و در کمال ناباوری، بتوانند نفسهایمان را در سینه حبس کنند. باورم نمیشود، سریالی که در طول دو فصل طوری اعتمادم را خدشهدار کرده بود که حتی نسبت به تماشای ادامه فصل هشتمش مردد بودم؛ دارد کاری میکند که برای تماشای اپیزود جدیدش در هفته بعدی، لحظه شماری کنم. در طول هشت اپیزود اول فصل نهم سریال The Waking Dead، اتفاقات پیشبینی نشده بسیاری رخ میدهند که صرفا جهت شوکه کردن بیننده برای چند لحظه کوتاه برنامهریزی نشدهاند؛ بلکه کاملا سریال را در مسیر جدیدی قرار میدهند که همه جایش رنگ و بوی تازگی و امید به خود گرفته. این را میتوان از همان تیتراژ ابتدایی سریال هم متوجه شد که پس از گذشت هشت فصل، از آن فرم ثابت و همیشگیاش که واقعا ایده جدیدی برای ارائه نداشت، خارج شده و با ظاهری جدید و بسیار جذاب، نوید یک رویه کاملا جدید را به بینندگان میدهد. سپس کار خود را با اپیزودی آغاز میکند که «یک شروع جدید» نام دارد. شروع جدیدی که تنها مختص خط داستانی سریال نیست؛ بلکه تمام ارکان سریال The Walking Dead را دچار یک ریبوت ساختاری میکند که کاش زودتر از اینها اتفاق میافتاد. شروعی که با یک پرش تقریبا یک ساله، جوامع داخل سریال را در جایگاهی نشان میدهد که درحال تعامل با یکدیگرند و هر یک از کاراکترها و دستهها، سر جای خود، کاری برای انجام دادن دارند و همهچیز طبق نظم خاصی پیش میرود. این یعنی اینکه سریال The Walking Dead از آن برزخ بلاتکلیفی که در دو فصل قبلی بر سرش آمده بود، خارج شده و حالا در همین حین که در آگاهی کامل به سر میبرد، میداند که درحال انجام چه کاری است و باید بعد از این چه کاری انجام دهد. وهله اول برای ایجاد تغییرات اساسی در سریال The Walking Dead برای بهبودبخشی وضعیت اسفبارش پس از فصل هفتم و هشتم، این بود که سطح کیفیاش را از هر نظر (فنی و محتوایی) به حد مطلوب و قابل قبولی که پیش از این به آن دست یافته بود، برسانند. سپس میشد راجع به توسعه و پر و بال دادنش در مسیر پیشرفت و جبران خسارات گذشته، تصمیم گرفت.
دومین اتفاق مهمی که در طول نیمفصل اول فصل نهم سریال The Walking Dead رخ داد، تصمیم سازندگان بر حذف ریک گرایمز از سریال بود! شاید عدهای از شما در این مورد با نظر من مخالف باشید، اما باور کنید که کنار گذاشتن ریک – حداقل به طور موقت – آن هم پس از تصمیم فاجعهباری که برای کاراکتر کارل گرفته شد، بهترین تصمیم برای خط داستانی سریال در طول فصل جدیدش بود. پیش از کشته شدن کارل، تقریبا مطمئن بودیم که قرار است روزی ریک بمیرد و پسرش با پای گذاشتن در جایگاه او، به قهرمان اصلی سریال تبدیل شود. اما کارل مرد و اولین چیزی که راجع به آن حسابی نگران شدم، این بود که آیا این لعنتیها میخواهند در طول تمام این آینده طول و درازی که AMC برای The Walking Dead برنامهریزی کرده است، ریک را در جایگاه قهرمان اصلی داستان قرار بدهند؟ حقیقتا دیگر بلایی نمانده که بر سر ریک نیامده باشد. در طول این ده سال، ریک را در هر موقعیتی که فکرش را میکردیم مشاهده کردیم. از بازی کردنش با جودیث و میشون در یک روز تعطیلی کاری گرفته، تا کشتن یکی از دشمنان بخت برگشتهاش هنگامی که داشت بر او غلبه میکرد و راهی برایش نگذاشته بود، با گاز گرفتن صورتش! واقعا دیگر سناریویی نمانده بود که برای ریک نوشته نشده باشد و باز هم نمیخواستند دست از سر او بردارند؟ راستش را بخواهید، اگر سریال طبق فرمول تاسفبرانگیزش در فصل هفتم و هشتم پیش میرفت، نه تنها اپیزود پنجم، آخرین اپیزود ریک در سریال نبود؛ بلکه در طول این هشت اپیزود، تاپتن احمقانه جدیدی از آزاردهندهترین خطهای داستانی که برای ریک میتوانست رقم بخورد را تماشا میکردیم. اما AMC گل کاشت و اعلام کرد که اپیزود پنجم فصل نهم، آخرین اپیزود از سریال The Walking Dead است که ریک در آن حضور خواهد داشت. توجه داشته باشید که این لزوما به معنای کشته شدن ریک هم نیست! اما چرا انقدر از کنار گذاشتن ریک خوشحالم؟ ریک تا به امروز در کانون توجهات سریال قرار داشت. شاید خیلیهایمان دریل را بیشتر دوست داشته باشیم، اما اینکه نمیخواستیم هیچوقت کسی – حتی دریل – روی دست ریک بلند شود، انکارناپذیر است. او همیشه حرف اول و آخر را میزد و در جذابترین سکانسهای سریال حضور داشت. مهمترین اتفاقات با حضور او رقم میخوردند و در سادهترین تعریف، همهکاره The Walking Dead ریک بود. اما با کنار گذاشتن او از سریال، جا برای کاراکترهای سرشار از پتانسیل سریال باز میشود. منظورم دریل و مگی و میشون و دیگر اعضای اصلی گروه ریک نیست. بلکه آن کاراکترهای پیچیده و جالبی را میگویم که شاید هیچوقت حتی یک اپیزود هم به طور کامل به آنها اخصاص نداشته، اما با حضورهای کوتاه خود در مواقع حساس، پتانسیل بالای خود را ثابت کردهاند. مانند کاراکتری مثل عیسی (جیسس) با تمام آن باورهای روشن و انساندوستانهاش. یا حتی صدیق و تعدادی از آن ناجیها که برخلاف کارهایی که در زمان همکاریشان با نیگان انجام میدادند، قلبا انسانهای بسیار خوبی هستند. حذف شدن ریک از سریال، جا را برای صاحبنظر بودن تمام این کاراکترهای پرپتانسیل اما دیده نشده سریال باز میکند و حقیقتا یکی از چند اتفاق بسیار خوبی بود که میتوانست همزمان با وقوع تغییرات اساسی سریال در جدیدترین فصلش، رخ بدهند.
اما آخرین رکن مثبت فصل نهم سریال The Walking Dead که مجموعهای از نقاط قوت این هشت اپیزود جدید را در بر میگیرد، این است که سریال پس از سردرگمیهای بیانتهایش در دو فصل قبلیاش و تبدیل شدنش به یک مرده متحرک واقعی، بالاخره باری دیگر هویت واقعی خود را پیدا میکند. سریال باری دیگر به طرفداران قدیمیاش ثابت میکند که هنوز هم میتواند بهترین جای ممکن برای تماشای یک جهان پسا-آخرالزمانی زامبیزده تمام عیار باشد. اول از همه برای پیدا کردن هویت واقعیاش (یا بهتر است بگوییم پس گرفتن هویت از دست رفتهاش)، دست از وارد کردن ضربالعجلی یک آنتاگونیست جدید بر میدارد. چون به همه ثابت شده بود که حتی نیگان هم با آن همه دبدبه کبکبهاش و صفتهای دهن پرکنش مثل «چالشبرانگیزترین فاجعه برای ریک و گروهش» یا «وحشتناکترین آنتاگونیست تاریخ The Walking Dead»، نتوانست با ایجاد بزرگترین چالش ممکن برای قهرمانان سریال، به جذابیتهای آن چیزی اضافه کند. از همین رو سریال تصمیم میگیرد در طول هشت اپیزود اول فصل نهمش، به برقراری تعامل جوامعی که قلمرو ریک و گروهش را تشکیل میدهند، با محیط مرگزده اطرافشان بپردازد. از همین رو به سراغ ساختن یک پل در نقطه جغرافیایی بسیار مهم و استراتژیکی که برقراری ارتباط بین جوامع مختلف را امکانپذیر میکند میرود و در ادامه به مشکلات بوجود آمده بین ناجیان بخشیده شده و دیگر افرادی میپردازد که زمانی، صورتشان حسابی از سیلیهای بیرحمانه نیگان و دار و دستهاش سرخ شده بود. طوری که مگی را به عنوان سردسته تمام کسانی نشان میدهد که با بخشیده شدن نیگان و گروهش مخالفاند و معتقدند در پایان اپیزود نهایی فصل هشتم، ریک باید بدون هیچ درنگی، گلویش را تا خرخره پاره میکرد و هیچ شانسی برای زنده ماندنش باقی نمیگذاشت. سریال از آنجایی که هیچ عجلهای برای پرداختن به آنتاگونیستهای بیسر و ته و نه چندان جذاب ندارد، با حوصله تمام، این موارد را کاملا بررسی میکند و آنها را به نقطه مشخصی میرساند. به طوری که نه بیش از اندازه ماجرا را کش میدهد و حوصله بیننده را سر میبرد، نه با سرعت زیاد و بدون پرداختن به جزئیات مورد نیاز، آنها را به انتها میرساند تا صرفا تیک انجامشان را زده باشد. از طرفی دیگر، هنگامی که به دقایق پایانی اپیزود هشتم فصل نهم سریال The Walking Dead نزدیک میشویم، برای اولین بار در چندین سال اخیر هم که شده، چند دقیقهای نفسمان در سینه حبس میشود و حقیقتا از فضایی که در محیط سریال ایجاد میشود، میترسیم. سریال با هوشمندی خاصی، آنتاگونیستهای جدیدش را با رویهای جذاب و بسیار شوکه کننده معرفی میکند. وسپرزها (Whispers) یا همان نجواکنندهها، آنتاگونیستهای جدید سریال هستند که در طول هشت اپیزود بعدی فصل نهم قرار است با آنها دست و پنجه نرم کنیم. روانیهای به جنون کشیده شدهای که پوست زامبیها را به تن میکنند و ورود به گلههای بزرگ زامبیها، علاوه بر استفاده ابزاری از آنها، باری دیگر اهمیت داستانی زامبیها را به سریالی که در اصل به آنها اختصاص دارد، بر میگرداند. شروع جدیدی که سریال The Walking Dead در طول هشت اپیزود ابتدایی فصل نهمش رقم زد، همان اتفاق خوب و معجزه مورد نیازی بود که سریال و طرفداران چندسالهاش شدیدا به آن احتیاج داشتند. امیدواریم که این رویه در طول ادامه فصل نهم و همچنین فصلهای بعدی، روندی صعودی را در پیش بگیرد و حداقل اگر بهتر نمیشود، باری دیگر با سقوط خود به قعر زمین، امیدهایمان را نقشه برآب نکند.
نظرات