در حالی که این متن را مینویسم، به قدری بهتزده و عصبانیام که هر سطر دو سه غلط املایی دارم. (همهی اینها در مرحلهی ویرایش درست شده. نگران چیزی نباشید!) معمولا وقتی به یک بازی امیدوار هستید، کم پیش میآید که ناامید شوید. چون بالاخره اکثر ما میتوانیم با دیدن نمایشهای پیش از عرضهی بازیها کیفیت نهاییشان را تا حد زیادی تخمین بزنیم. کم پیش میآید بازی عرضه شود و در همان ثانیههای اولش شما را ناامید کند. اما بگذارید بگویم؛ پدیدهای شگفتانگیز به نام Left Alive توانست همهی اعتقادات من در این زمینه را در هم بکوبد و چنان غافلگیرم کند که تا کنون سابقه نداشته! سابقه نداشته به یک بازی طوری نگاه کنم که احتمال دهم یکی از بهترین تجربههای عمرم شود و وقتی دستم به آن رسید، یقین کنم که افتضاحترین و فاجعهبارترین تجربهام در دنیای سرگرمی را یافتهام! با من همراه باشید تا بگویم چرا حتی نباید طرف Left Alive بروید.
شما وسط یک شهر جنگزده از خواب بلند میشوید. هیچ ایدهای ندارید کجا هستید، بازی را چطور باید انجام دهید و اصلا هدفتان چیست. اولین چیزی که به ذهنتان میرسد این است که کنترل بازی چرا اینقدر افتضاح و نچسب است؟ تا به خودتان بیایید و راه رفتن را یاد بگیرید، دشمن از راه میرسد و با تمام توانش پودرتان میکند! تا بیایید و بفهمید چه اتفاقی افتاده و بازی شروع شده یا نشده، با صفحهی Game Over مواجه میشوید! بار دوم اگر همین اتفاق برایتان نیفتد، ممکن است شانس بیاورید و بتوانید یک سرپناه پیدا کنید که از شر گلولههای دشمن خلاصتان کند. حالا میتوانید کمی فکر کنید و دکمهها را یکی یکی امتحان کنید تا بفهمید اصولا در این جهنمدره چه غلطی باید کرد. با بیچارگی و بدبختی آن مرحله را میگذرانید و به سرپناه بعدی میرسید اما همچنان همه چیز مجهول است. خودتان را وسط سیلی از دشمنان تا خرخره مسلح میبینید که کمر به پاره کردنتان بستهاند و تنها چیزی که دارید یک سرباز لنگ و بی دست و پاست که نه زبان آدمیزاد میفهمد و نه میشود به درستی کنترلش کرد. یک اسلحه هم بهتان دادهاند که به زور هفت-هشت تا گلوله در خشابش جای گرفته و مقابل دشمنان سینهسپر کردهتان از تفنگ آبپاش کمتر است.
یک لحظه به خود میآیید و میبینید این همهی چیزی است که Left Alive هست و میتواند باشد! حتی باورش هم سخت است که اثری که تا اندازهی زیادی به آن دل بسته بودید، چنین زبالهی بیسر و تهی باشد که با هیچ منطقی نشود حل و فصلش کرد. وقتی که در همان لحظات نخست به کلی از بازی ناامید شدید، به این فکر میافتید که خب. حالا چه خاکی باید به سر کرد؟ بگذار ادامه بدهیم و ببینیم میشود کورسوی امیدی در این بازی پیدا کرد یا نه. البته در آن لحظه هنوز هم ایدهای ندارید این لانهی خرگوش تا کجا قرار است عمیق شود. چرا که هرقدر که در بازی پیشرفت میکنید، بیشتر بهتزده، درمانده و ناامید خواهید شد.
داستان بازی دربارهی سه شخصیت است که در میان جنگی بزرگ گیر افتادهاند و هر یک ماجراهای خودشان را تجربه میکنند. بازی سعی کرده «فاز متالگیر» داشته باشد و از آرتورکهایش گرفته تا کاتسینهایش کاریکاتوری مضحک از ساختههای کوجیما را تحویلتان میدهد. البته داستان تنها بخشی است که میشود به آن لقب معمولی و متوسط داد و در میان سمفونی پر سر و صدای نواقص و ناکامیهای بازی میشود به این بخش اندکی دلخوش بود. روایت بازی با کاتسینهای کارگردانی شده انجام میشود و حتی گاهی انتخابهایی را نیز مقابل شما قرار میدهد. اگرچه نمیشود اسم این گزینهها را انتخاب گذاشت و روایت بازی نیز با آثار موفق حاضر در بازار تفاوت زیادی دارد اما عملکرد بازی در سایر بخشها به قدری تهوعآور است که زمانی که بازی وارد کاتسین میشود به یکباره آرامش خاصی وجودتان را فرا میگیرد! در واقع خوبی روایت بازی این نیست که به خودی خود خوب است! خوبیاش صرفا این است که مثل همهی بخشهای دیگر بد نیست! شاید میشد اگر Left Alive «چیز» افتضاحی نبود، به قصهگوییاش کمی امیدوار شد اما زور اشتباهات سازندگان به قدری بالا است که داستان به هیچوجه توان خودنمایی پیدا نمیکند.
Left Alive (خیر سرش) یک بازی مخفی کاری است. مخفیکاری هم از آن ژانرهای چغر و بد بدن است. بدین معنی که تا زمانی که تیمت تجربهی کافی نداشته باشد، نمیتوانی طرفش بروی و اگر بدون تجربه سراغش رفتی باید منتظر خرابکاری باشی. مخفیکاری لذتبخش و خوب در آوردن چیز کشکی و سادهای نیست که با یک تیم پخمه، یک مشت دیزاینر ناکاربلد و یک عده کدنویس نادان بشود چیز خوبی از درونش بیرون کشید. مخفیکاری دیزاین قوی میطلبد، هوش مصنوعی پیچیده میخواهد و هزار و یک بدبختی ریز و درشت دارد که بشود درست و آدم وار پیادهاش کرد. ولی گویا تیم عزیز سازندهی Left Alive بدون داشتن هیچ ایدهای از قواعد اولیهی این ژانر دستهجمعی شیرجه زدهاند وسط کار.
زمانی که بازی را آغاز میکنید به وضوح متوجه میشوید این سبک از دیزاین مناسب مخفیکاری نیست. طراحی محیط با این ژانر سازگاری ندارد و بدتر از همه اینکه شخصیت اصلی و انیمیشنهایش در تعامل با محیط به خوبی عمل نمیکنند. فاجعهبار تر از همه هوش مصنوعی بازی است که به قدری ساده، افتضاح و مشکلدار طراحی شده که اصلا و ابدا نمیشود در طول بازی آن را تحمل کرد. سیستم تشخیص دشمنان از هیچگونه پارامتر نسبی طبعیت نمیکند و کاملا صفر و یکی طراحی شده. به محض اینکه چشم دشمن عزیز به شما بیفتد در کسری از ثانیه همقطارهایش را خبردار میکند و همه با هم به جان بازیکن بختبرگشته میافتند. هوش مصنوعی بازی به قدری ساده و ابتدایی نوشته شده که گاهی حس میکنم شخصا خودم با اطلاعات نصفه و نیمهام بهتر میتوانم هوش بنویسم. گاهی در طول تجربهام وقتی دیزاین افتضاح بازی را میدیدم میخواستم به شرکت سازنده ایمیل بزنم و بگویم: «عزیز دل؛ اگه بلد نیستی بیا یادت بدیم!! چرا بازی میسازی آخه!»
سایر بخشهای گیمپلی هم هیچ گلی به سرتان نمیزنند. با پیشروی در بازی و یاد گرفتن قوانین احمقانهاش نه تنها وضعیت بهتر نمیشود بلکه شاهکارهای بازی یکی پس از دیگری رو میشوند. کل بازی را میشود در رسیدن از نقطهی A به نقطهی B خلاصه کرد و جالب آنجا است که راههای چندانی هم برای انجام این کار وجود ندارد. حال و روز شخصیتها و تواناییهایشان هیچگونه تعریفی ندارد و لوتهای پر تعداد و پخش و پلایی که سر تا سر مپ بازی را فرا گرفتهاند هم کاری از پیش نمیبرند. شخصیت اصلی بازی رسما هیچ هنری ندارد. در مقایسه با سایر بازیهای مخفیکاری هیچ غلطی بلد نیست بکند جز مبهوت و حیران کردن شما. خب مثلا اگر خواستیم از راهی عبور کنیم که دو سرباز آن را سد کردهاند چه باید بکنیم؟ شاید خیلی مسخره باشد اما کارکترهای بازی دقیقا به همین میزان ناتوان و پخمهاند که در چنین موقعیت سادهای هم نمیشود به درستی و دل خوش دشمنان را از پیش رو برداشت.
اوضاع زمانی دردناکتر میشود که سیستم سیو و چکپوینتهای بازی هم یک فاجعهی دیگر است. در بازیهای مخفیکاری به خاطر موقعیتهای خاصی که ممکن است حین بازی پیش بیاید، معمولا از سیستم سیو لحظهای استفاده میشود و بازی در همان لحظهای که رها شده بارگذاری خواهد شد. اما لفت الایو اینگونه نیست و برای ذخیره کردن باید حتما به نقاط خاصی از نقشه مراجعه کنید. پس اگر زورتان به تعداد خاصی از دشمنان نرسید، باید بازی را از آخرین مکانی که ذخیره کردهاید آغاز کنید و این فاصله گاهی به نیم ساعت پیش میرسد! چون مراحل بازی هم هزار ماشاءالله همهگی از دم طراحی طاقتفرسایی دارند و طی کردنشان زمان زیادی میطلبد. نتیجه این میشود که سیستم چکپوینت بازی هم میشود یکی دیگر از مصائبی که با آن روبرو خواهید شد.
در بخش گرافیک باز هم بازی شدیدا ناامیدتان خواهد کرد. از نظر مدلسازی و کیفیت تکسچرها، Left Alive حتی نمیتواند با بازیهای زمان پلی استیشن 3 رقابت کند. چه برسد به بازیهای تراز اول نسل هشتمی. طراحی محیطها، اشیاء و کارکترها به اندازهای سطحی و تاریخمصرف گذشته است که خود ما در کشورمان بازیهای به مراتب خوشگرافیکتر و زیباتری تولید کردهایم. اما فاجعهی اصلی بازی در بخش انیمیشنها است. انیمیشنهایی که آنقدر مضحک و سطحی هستند که حین دیدنشان فقط میتوانید لبخند تلخ بزنید. واقعا نمیدانم چه باید گفت. سطح بازی چنان پایین است که کاملا مطمئنم تیم فنی بازی را احتمالا فقط و فقط چند نوجوان بیتجربه رهبری کردهاند. اصلا و ابدا نمیشود چنین چیزی را نسل هشتمی یا حتی AAA نامید. وضعیت بازی حتی از بتا و دسترسی زودهنگام هم بدتر است. باگهای ریز و درشت از سر و کول آن بالا میروند و سازندگان نه اینکه نخواهند آنها را برطرف کنند، احتمالا سواد فنیشان به آن حد و اندازه نمیرسد.
به طور کلی هر ساعت بازی کردن Left Alive برایتان در حکم شکنجه است و به ازای هر ساعتش چندین ساعت پیادهروی در هوای آزاد و تنفس نیاز دارد تا تلخکامی و اعصابخردیاش را بشورد و ببرد. من اگر ناچار نبودم برای بازی نقد بنویسم هرگز و ابدا لحظهای از عمرم را به پای چنین «چیز»ی صرف نمیکردم. توصیهای که میتوانم درباره Left Alive بکنم این است که تا میتوانید از آن فاصله بگیرید. نه دربارهاش فکر کنید و نه دربارهاش بخوانید. تصور کنید اصلا و ابدا در 2019 چنین چیزی ساخته نشده. اینگونه برای همه بهتر است.
این بررسی بر اساس نسخهی ارسالی توسط ناشر بازی نوشته شده است.
نظرات (2)