به وسعت یک مادر و به عمق زندگی | تحلیل و بررسی داستان فیلم Mother!
به جرات میتوان گفت دارن آرنوفسکی یکی از با اعتماد به نفسترین کارگردانان هالیوودی است که خوب میداند چگونه دنیای منحصر به فرد خودش را خلق کند و به آن شاخ و برگ بدهد. با تماشای فیلمهای کارگردانی شده توسط او، در واقع پا به درون یک دنیای جدید میگذاریم و یک طبیعت کاملا جدید را تجربه میکنیم.دنیایی که قوانین خاص خودش را دارد و طبق استانداردهای مخصوص به خود در گردش است.
فیلم Mother! تازهترین اثر سینمایی دارن آرنوفسکی هم از این قاعده مستثنی نیست. فیلمی که از سوی خیلی از منتقدین این عرصه لقب "عجیبترین فیلم ساخته شده در تاریخ سینما" را دریافت کرده هنگام نمایش، هوش از سر خیلی از بینندگانش برده است. مدتی قبل در نقد و بررسی فیلم Mother! به نقاط قوت مختلف این فیلم اشاره کردیم و فهمیدیم که دارن آرنوفسکی از چه ترفندهایی برای خلق این اثر هنری کمنظیر استفاده کرده است. اما سوالی که هیچوقت در رابطه با این فیلم مطمئنا پاسخش را پیدا نکردهاید و حتی در نقد و بررسیاش هم امکان پرداختن به آن را نداشتیم، این است که:
به طور کلی قضیه از چه قرار بود؟ چرا داستان فیلم تا این اندازه عجیب و غیرقابل درک بود و نمیشد با کنار هم گذاشتن تکههای مختلفش، به یک دید کلی و ملموس نسبت به آن دست پیدا کرد؟
اگر شما هم از آن دسته افرادی هستید که با تماشای فیلم Mother! حسابی غرق در شگفتی شدهاید و نمیتوانید طعم گس دستپخت جدید آرنوفسکی را فراموش کنید و از آن سر درآورید، در ادامه این مطلب با ما در بازیمگ همراه باشید تا با کنار هم گذاشتن فرضیههای مختلفمان که آرنوفسکی در برخی از سکانسهایش درستی آنها را تقریبا تایید میکند، نکات مخفی داستان فیلم Mother! را کشف کنیم. الحق که دارن آرنوفسکی یکی از عجیبترین فیلمهای تاریخ سینما را ساخته است و از این بابت حسابی باید به خود ببالد. شایان ذکر است که متن زیر حاوی اسپویل کامل داستان فیلم Mother! است و مطالعه آن پیش از تماشای فیلم به هیچ وجه توصیه نمیشود.
اگر خلاصه داستان فیلم را مطالعه کرده باشید، میدانید که ماجرای فیلم Mother! در رابطه با زن و شوهر خوشبختی است که با خوشحالی در خانه خود زندگی میکنند و ناگهان سر و کله چند مهمان ناخوانده پیدا میشود و زندگی آنها را به طور کامل به هم میریزد. در وهله اول، درواقع داستان از همین قرار است و کلنجار رفتن یک زن با مهمانان ناخواندهای را مشاهده میکنیم که بویی از تمدن و انسانیت نبردهاند و شوهری دارد که ظاهرا به او اهمیت نمیدهد و ارزش زیادی برای مهمانانش قاعل است. به طوری که میخواهد هرچقد در توانش است برای آنها امکانات مختلف فراهم کند و خانه و زندگیاش را کاملا در اختیار آنها بگذارد. اما همسرش به هیچ وجه از این روند راضی نیست و میخواهد هرچه زودتر همه خانه را ترک کنند تا به تنهایی در خانه بزرگ خود زندگی خوبشان را ادامه دهند. اما مرد این خانه عقیده دارد که خانهای به این بزرگی بیش از نیاز دو نفر است و میتوان بخشی از آن را در اختیار نیازمندهایش گذاشت. مهمترین نکته در رابطه با داستان فیلم Mother! این است که هر یک از کاراکترهایش، نمادی از شخصیتهای دیگر در دنیای واقعیاند. شخصیتهایی که درواقع باید گفت ریشه در عقاید مذهبی دارند و بخش بزرگی از باورهای دینی اکثر مردم جهان را تشکیل میدهند. هرچه باشد مفاهیمی مانند خدا، بهشت، جهنم، منجی بشریت و ... در هرکدام از ادیان ابراهیمی که در راس آنها خدای واحد به چشم میخورد، حضور دارند و بعضا به اشکال مختلفی تعریف شدهاند. دارن آرنوفسکی هم این بار تصمیم گرفته با گریزی به عقاید مذهبی مردم و ترکیب آن با تاریخچه کره زمین و نقدی بر آسیبهای جبران ناپذیر بشر به طبیعت، داستان فانتزی منحصر به فرد خود را خلق کند که تاثیر بسیار زیادی روی مخاطب میگذارد و آنها را به طرز چشمگیری درگیر خود میکند. فیلم Mother! را میتوان یکی از تاثیرگذارترین فیلمهای چند سال اخیر به حساب آورد که با لحن جدی و مثال زدنی خود مفاهیم مختلف را به باد نقد میگیرد و انسانیت را زیر سوال میبرد.
خدا، مادر، زمین
مرد خانه که خاویر باردم مسئولیت نقشآفرینی آن را برعهده دارد، درواقع در مرکز داستان فیلم Mother! قرار میگیرد. کسی که طی یک چرخه ثابت، زندگی را به این خانه میآورد و بعد از اینکه کنترل همه چیز از دستش خارج میشود و نابودی خانه را مشاهده میکند، با استفاده از عشق حقیقی مادر طبیعت، آن را بازسازی میکند. این مرد را میتوان همان خدایی در نظر گرفت که با کنار هم گذاشتن انسان و زمین و عشق، زندگی را ایجاد میکند و به نوعی از تمام حقایق باخبر است. اگر به تیتراژ پایانی فیلم و نامی که در کنار اسم خاویر باردم به چشم میخورد توجه کنید، ضمیر Him را میبینیم که اشاره مستقیمی به هویت اصلی این کاراکتر که در واقع خدا به حساب میآید، دارد. او در حوادث فیلم در قالب یک نویسنده یا شاعر حاضر شده است و ویژگیهای اخلاقی منحصر به فرد خود را دارد. حسابی مهماننواز است و میخواهد با دعوت مردم به خانهاش، زندگی را در اطرافش به جریان درآورد. کسی که صاحب اصلی خانه است و پیش از این هم با خانواده قبلیاش در آن زندگی میکرده. اما طی یک حادثه آتشسوزی به طور کامل خانوادهاش را از دست میدهد و خانه را غرق در خاکستر نابودی میبیند. از میان خاکسترها یک شی الماسگونه بسیار شکننده را پیدا میکند که به آن امید دوباره برای زندگی میدهد و باعث ورود یک زن جدید به زندگیاش میشود. زنی که خانه نابود شدهاش را به طور کامل با تمام جزئیات بازسازی میکند و با عشقش نسبت به همسرش، زندگی را در این خانه به جریان در میآورد. این اتفاق را طی یکی دو دقیقه ابتدای فیلم مشاهده میکنیم. زنی که در آغاز فیلم در آتش میسوزد، جنیفر لارنس نیست! بلکه همسر قبلی این مرد است که طی اتفاقاتی نامعلوم به سطوح آمده و خانه را به آتش کشیده. سپس شی الماسگونه در میان خاکسترها پیدا میشود و باقی ماجرا...
و اما مادر! مادری که از همان ابتدا با تلنگری که آرنوفسکی با علامت تعجب کنار اسمش به ما زد، فهمیدیم قضیهاش با دیگر مادرها فرق میکند. این مادر صرفا مادر یک فرزند نیست. بلکه مادر طبیعت است و زندگی با حضور او در جریان است. مادری که خانه را از نو بازسازی میکند و عشق واقعی را به همسرش هدیه میدهد. مادری که قبل از به دنیا آمدن بچهاش هم یک مادر است. همچنین نکته مهم در رابطه با خانه این است که درواقع باید آن را نمادی از زمین دانست. زمینی که به خواست خدا و به لطف مادر طبیعت ساخته میشود و کم کم انسانها پا به درون آن میگذارند. حالا که با سه رکن اصلی داستان فیلم Mother! آشنا شدید، بهتر است به سراغ اصل مطلب برویم و ماجرا را آغاز کنیم.
آدم و حوا
همه چیز با ورود یک مهمان سرزده به خانه شروع شد. حضرت آدم! کسی که حسابی با خدا گرم میگیرد و با اولین لحظه از حضورش، مادر را نگران میکند. او تاحدودی طبق قوانینی که مادر برایش تعیین کرده است عمل میکند و علاقهای به سرپیچی از دستورات ندارد. او در نقش یک دکتر ارتوپد که به دنبال یک اتاق برای اسکان شب میگردد، وارد خانه میشود اما درواقع یکی از طرفداران دوآتیشه مرد خانه که یک شاعر گرانقدر به حساب میآید، است. او همراه با مرد خانه وارد اتاق مطالعه میشود و آن شی الماسگونه بسیار ارزشمند برای مرد را مشاهده میکند. اتاق مطالعه در بالاترین نقطه خانه قرار گرفته است و نقش معنوی بهشت را دارد. نقطه مقابل پایینترین نقطه خانه که در زیرزمین قرار میگیرد و ظاهرا جهنم است (جلوتر با این دو مکان بیشتر آشنا میشویم). آدم در ابتدای ورودش هیچ اطلاعی درباره خانوادهاش نمیدهد و حتی نمیگوید که متاهل است. شاید هم واقعا نبود و همهچیز رفته رفته به خواست خدا خلق میشود و پا به درون خانه میگذارد! صبح بعد از شبی که آدم حال بسیار بدی داشت و در پهلویش یک زخم عمیق به چشم میخورد، در خانه به صدا در آمد و یک زن وارد خانه شد. درست حدس زدید. این زن همان حوا است که طبق نوشتههای مذهبی در ادیان مختلف، از پهلوی آدم آفریده میشود و اولین زن روی زمین است. زنی که حسابی به مادر حسودی میکند و با نگاههای مسموم و مرموز به آن خیره میشود. آدم و حوا وقتی کنار هم قرار میگیرند، به جز عشقبازی و حرف زدن از دو فرزند پسرشان کار دیگری از دستشان بر نمیآید. به جز اینکه یک روز بدون اجازه وارد اتاق مطالعه (بهشت) شدند و اولین اتفاق بسیار بد این خانه را رقم زدند. همانطور که گفته شد، اتاق مطالعه نمادی از بهشت است و بدون اجازه صاحبش که مرد خانه است، کسی اجازه ورود به آن را ندارد. اما یک روز آدم و حوا بدون اجازه وارد آن میشوند و آن شی الماسگونه که ارزش بسیار زیادی برای مرد خانه دارد را میشکنند. بعد از اینکه مرد و مادر وارد اتاق مطالعه میشوند و تکههای ریز آن الماس را میبینند، با واکنش تند و بسیار خشن مرد مواجه میشویم که ضمن بیرون کردن همه از اتاق مطالعه، در آن را هم کاملا مهر و موم میکند تا کسی امکان ورود دوباره به آن را نداشته باشد. اتفاقی که شباهت بسیار زیادی به گاز زدن میوه ممنوعه توسط آدم و حوا و تبعید شدنشان به زمین دارد. درست هنگامی که مادر در تلاش است تا آدم و حوا را از خانه بیرون کند، سر و کله آن دو پسر پیدا میشود. پسرهایی که وصیتنامه پدرشان را خواندهاند و ضمن اینکه از نزدیک شدن به مرگ پدر باخبرند، حسابی از تقسیم اموالی که برایشان صورت گرفته ناراضیاند.
اولین تلنگر
در همین حین که این دو پسر درحال بحث و جدل با یکدیگرند و مرد خانه هم مهر و موم کردن در اتاق مطالعه را تمام میکند، ناگهان دعوای دو پسر بالا میگیرد و یکی از آنها دیگری را میکشد. اتفاقی که به نوعی میتوان گفت استارت اصلی ماجراهای وحشتناک ادامه داستان را میزند. این حادثه شباهت بسیار زیادی به نبرد هابیل و قابیل، پسران آدم و حوا و کشته شدن هابیل توسط برادرش دارد. حادثهای که اولین قطرههای خون را در این خانه (بخوانید زمین) میریزد و دروازه جهنم را باز میکند. مادر مسیر جریان یافتن قطرات خون و تخریب شدن چوب کف خانه و به دنبالش، ترکیدن لامپ پر از خون و نمایان شدن دروازهای روی دیوار زیرزمین را دنبال میکند تا به منبعی بزرگ از نفت میرسد. مادر هرزچندگاهی با تمرکز روی دیوارهای خانه و لمس آنها، قلب جریانبخش زندگی را مشاهده میکند که طی حوادث فیلم رفته رفته تیرهتر میشود و رنگ خاکستر به خود میگیرد. این موضوع نوید یک حادثه بزرگ را به مادر میدهد. حادثهای که گویا قرار است زندگی را به پایان برساند و آخرالزمان این خانه باشد.
به دنبال کشته شدن یکی از پسرهای آدم و حوا و همچنین ناپدید شدن آن یکی در جنگلهای اطراف خانه، فامیلهای این خانواده برای عرض تسلیت به خانه مادر و همسرش میآیند و اولین هشدار واقعی به مادر را میدهند. مهمانانی که برای تسلیتگویی به خانواده داغدار وارد خانه میشوند، به هیچ وجه بویی از انسانیت نبردهاند. پا به درون حریم شخصی مادر میگذارند و اصلا به حرفها و توصیههای او گوش نمیدهند. مادر حسابی نسبت به رفتار مهمانان با خانه نگران است و مدام دلهره خراب شدن خانه درحال ساختش را در دل دارد. از طرفی هم مرد خانه حسابی با مهمانها گرم گرفته و هیچ توجهی به نگرانی مادر نمیکند. تاحدودی میتوان این قسمت را آغاز دنیای شخصیسازی شده دارن آرنوفسکی به حساب آورد. دنیایی که در آن خدا با انسانها در جهت نابود کردن زمین و آسیب رساندن به مادر شریک است. خدایی که ضمن دوست داشتن انسانهایش، آنها را به نابودی هرچه زودترشان نزدیکتر میکند. هنگامی که دوتا از مهمانان بدون توجه به حرفهای مادر، روی ضرفشویی نشستهاند و مدام بالا و پایین میپرند؛ یکی دیگر از حوادث مذهبی – تاریخی انسانها رخ میدهد. حادثهای که پیش از فیلم Mother!، آرنوفسکی در فیلم قبلیاش به طور کامل به آن پرداخته بود و دید شخصی خودش نسبت به آن را به تصویر کشیده بود. ماجرای نوح و پر از آب شدن تمام سطح زمین. با تخریب ظرفشویی و ترکیدن لولههای آب، آب زیادی در خانه جریان پیدا میکند و همزمان با این حادثه، مادر موفق به بیرون کردن تمامی مهمانان از خانه میشود. آن حادثه تاریخی هم که طی آن تمام سطح زمین پر از آب شده بود، تمام انسانهای روی زمین را از بین میبرد. حالا هم هیچکس به جز خدا و مادر در خانه حضور ندارد و نوبت به حوادث جدید میرسد.
غرق در انسانیست
تولد یک بچه که الهامی برای نوشته شدن کتاب جدید خدا میشود. مرد خانه رو مادر میگوید: «درد مهمانان دیشب و عشقی که پشت درد آنها پنهان شده بود. تو و این بچه که بهترین هدیه است.» این تمام آن الهاماتی بود که این شاعر از اتفاقات اخیر کسب کرده و با استفاده از آنها درحال نوشتن کتاب جدید خود بود. کتابی که گویا ادامه حوادث فیلم را رقم میزد و مادر را نگرانِ جدا شدن از مرد میکرد. این کتاب شعر حقیقتا همان دینی است که خدا برای انسانها میفرستد. آرنوفسکی با دید وسیعتری به این موضوع نگاه کرده نخواسته آن را تنها محدود به دین خاصی کند. از همین رو میتوان این کتاب را نمادی از تمام کتابهای الهی مثل انجیل، قران، تورات و ... دانست که در واقع نویسندهشان خدا است و علاوه بر قالب شعرگونهای که دارند، عقاید مذهبی مخصوص به خود را هم به انسانها منتقل میکنند. کتابی که طرفداران دو آتیشه شاعر را روانه خانه کرد. اما اینبار بسیار خطرناکتر و تهدیدآمیزتر از قبل. زیرا اینبار عقاید شخصی شاعر کاملا به طرفدارانش خورانده شده بود و خود را ملکه ذهن آنها کرده بود. حالا وقت آن رسیده بود که خدا توسط بندههایش پرستیده شود و دستوراتش را به آنها اعلام کند. دستوراتی که در قالب یک کتاب شعر به دست آنها رسیده بود و حسابی آنها را از خود بیخود کرده بود. آنها معتقد بودند که خانه متعلق به همه است. باید تمامی وسایلش را بین خود تقسیم کنند. عدهای هم درحال تخریب علنی خانه با استفاده از بیل و کلنگ بودند و دلیل انجام کار خود را روشی برای ثابت کردن حضور خود در این خانه میدانستند. از طرفی هم مادر به تولد فرزندش بسیار نزدیک شده بود و هرلحظه امکان به دنیا آمدن بچه وجود داشت. انسانها لحظه به لحظه در فساد غرق میشدند و جلوهای کثیف از ویژگیهای منفی انسانهای امروزی را به تصویر میکشیدند. غرق در فساد اخلاقی شده بودند و شهوترانی میکردند. آدم میکشتند و خون میریختند. نیروهای ضد شورش پلیس هم وارد خانه شدند و یگ جنگ تمام عیار را تشکیل دادند. مادر هم از درد به خود میپیچید و وقت به دنیا آمدن فرزندش بود. او به هر دری میزد تا خود را از خانه خارج کند اما یا همسرش یا انسانهای دیگر مدام مانع از انجام این کارش میشدند. ناگهان همه چیز به یکباره در یک سکوت نفسگیر فرو رفت و انسانها تصمیم گرفتند به مادر برای به دنیا آوردن بچهاش کمک کنند. درنهایت فرزند پسر این مادر در اتاق مطالعه به دنیا آمد.
مرگ ناجی
پسری که منجی بشریت به حساب میآید و قرار است انسانها را از این وضعیت وخیم نجات بدهد. با به دنیا آمدن این پسر، دلهرهآورترین سکانس فیلم Mother! کلید میخورد. مادر پسرش را محکم در آغوش گرفته و به هیچ وجه نمیخواهد فرزندش به دست آن انسانهای بیرون از اتاق بیفتد. او با تمام وجود از همسرش خواهش میکند که آنها را از خانه بیرون کند اما مرد خانه علاقهای به بیرون کردن آنها ندارد و میخواهد در خانه بمانند. مادر که حالا به همسرش هم اعتماد ندارد، فرزندش را حتی به پدرش هم نمیدهد و چهارچشمی از او در مقابل تمام آدمهایی که اطرافش را پر کردهاند، مراقبت میکند. همهچیز با حضور این نوزاد پسر در آغوش مادرش آرامشبخش است و تمام حوادث تلخ و دلهرهآور قبلش را جبران میکند تا اینکه مادر یک چُرت کوتاه میزند. بعد از اینکه چشمهایش را باز میکند، فرزندش را در آغوش همسرش میبیند که در میان انبوهی از انسانهای بیرون اتاق قدم میزند و همه درحال خوشحالی کردن و کف و سوت زدناند. مادر سریعا به سمت همسرش میدود تا پسرش را نجات دهد اما ناگهان با صحنهای مواجه میشود که مو بر تن هر بینندهای سیخ میکند. این منجی لزوما مسیح نیست. منجی بشریت، از جمله مفاهیمی است که در اکثر ادیان الهی وجود دارد و قرار است روزی با ظهور خود دنیا را از ظلم و ستم پاک کند. آرنوفسکی هم با دیدی کاملا باز سراغ این مهم آمده و در قالب یک نوزاد، منجی ادیان الهی مختلف را به تصویر کشیده است. برای مثال همزمان با اینکه در برخی از سکانسها به وضوح صلیب را مشاهده میکنیم، در این سکانس هم بعضی درحال فریاد زدن «الله اکبر» هستند و به طور کاملا واضح هم قابل شنیدن است. فرزند مادر روی دستان آن انسانهای بیرحم، آدمکش و نامعقول، در حرکت است و از اعماق وجودش گریه میکند. مادر هم در میان جمعیتی که پسرش را روی دست خود گرفتهاند به سمت جلو میدود تا اینکه صحنه شکسته شدن گردن بچه را میبیند و صدای گریه بچه و خوشحالی کردن مردم به یکباره قطع میشود و دنیا روی سر مادر خراب میشود. مادر به جلو میرود و با لاشه تکه تکه شده فرزندش مواجه میشود و مردمی را میبیند که درحال عذاداری، گوشت بدن بچه را میخورند. این بدترین اتفاقی بود که میشد پیش روی این مادر عاشق قرار داد. هنگامی که مادر با یک شیشه شکسته درحال آسیب رساندن به جمعیتی است که فرزندش را کشتهاند و حسابی هم از دست آنها کتک میخورد؛ سر و کله مرد خانه پیدا میشود که از مادر طلب بخشش برای انسانها میکند. اما مادر هیچ توجهی به حرف آن نمیکند و به سمت زیرزمین میدود.
از قیامت تا آغازی دوباره
منبع نفت را سوراخ میکند و با فندکی آن را شعلهور میکند. سپس تمام خانه با افراد درون آن و همچنین محیط اطراف خانه به یکباره منفجر میشود و در آتش میسوزد. پس از اینکه شعلههای آتش از بین رفتند و از تمام خانه و آدمهای درونش تنها خاکستر به جا ماند، مرد خانه یا همان خدا را میبینیم که بدون هیچ آسیبی از آتش، بدن تمام سوخته مادر را روی دستانش گرفته و به سمت اتاق مطالعه میرود. از مادر درباره عشقی که نسبت به او داشت سوال میکند و با اشاره به سینهاش میپرسد که آیا هنوز اینجاست؟ مادر هم به او جواب مثبت داده و اجازه خارج کردن قلبش از سینهاش را به مرد میدهد. پس از اینکه مرد قلب سرشار از عشق مادر را از سینهاش خارج و مادر را به مشتی خاکستر سیاه تبدیل میکند. قلب را در دو دستش میگیرد و با تکاندن خاکسترهای رویش، به یک شی الماسگونه بسیار شکننده میرسد! آن را در همان جایگاه الماس قبلی جایگذاری میکند و خانه از ابتدا شروع به بازسازی میکند. با تمام جزئیاتش از نو ساخته میشود، جنگلهای اطرافش به سرسبزی قبل میشوند و سپس مانند اولین صحنهای که جنیفر لارنس را در نقش مادر دیده بودیم، یک مادر جدید را میبینیم که از خواب بیدار میشود و سراغ همسرش را میگیرد. اینجاست که چرخه دیوانهوار دارن آرنوفسکی پدیدار میشود و تمامی حقایق را آشکار میکند. اینها تمام اطلاعاتی بود که توانستم بعد از چهار – پنج بار تماشای فیلم Mother! از داستان عمیق و درگیرکننده آن کسب کنم.
آخرش نفهمیدم این محلول زرد رنگی که ظاهرا با توجه به خطوط درخشان درونش با آن شی الماسگونه رابطهای دارد، چیست؟!
این هم از داستان عمیق و دیوانهکننده فیلم Mother! که این روزها ذهن خیلیها را به خود مشغول کرده است. دارن آرنوفسکی توانسته با وسعتدید بزرگ و هوشمندانهاش، دنیای جدیدی را خلق کند که مانند بازتابی از جهان واقعیمان، حقیقتهای بسیار تلخی را به تصویر میکشد. داستان فیلم Mother! را میتوان از زوایای مختلف مورد بررسی قرار داد و برداشتهای متفاوتی را از آن کسب کرد. برای مثال عدهای معتقدند که جنیفر لارنس نقش خدا را برعهده دارد، خاویر باردم پیامبر است و انسانها هم همان مردمیاند که به خانه (زمین) هجوم میآورند و همه چیز را بهم میریزند. یا اینکه اصلا تمام این تفاسیر عمیق و درگیر کننده را از فیلم بیرون بریزیم و به تماشای درامی جذاب بنشینیم که زندگی زوجی را به تصویر میکشد که رفته رفته با ورود مهمانهای ناخوانده دچار مشکلات فراوانی میشود و چالشهای بسیار بزرگی را تجربه میکنند. به طور کلی همین داستانپردازیهای چند جانبه است که آثار دارن آرنوفسکی را بسیار متفاوتتر از دیگر آثار سینما میکند و از قضا فیلم Mother! گل سرسبدشان به حساب میآید. تفسیر شما در رابطه با داستان فیلم Mother! چیست؟ به نظر شما چرا مهمانان انقدر عجیب و غیرقابل کنترل بودند و مدام مادر را اذیت میکردند؟ چرا مرد خانه عین خیالش هم نبود و با اینکه مادر را دوست داشت، از مهمانان طرفداری میکرد؟ نظر خود را در بازیمگ با دیگران به اشتراک بگذارید.
نظرات (5)