راز عمارت گوردونها | نقد و بررسی بازی Black Mirror
امروزه با فراگیر شدن هر چه بیشتر بازیهای آنلاین و بزرگتر و ثروتمندتر شدن ناشران بازیهای ویدیویی و گستراندن بازیهای بی محتوای تماما چند نفره، متاسفانه ناچار شدهایم دربارهی کلمهی ویدیوگیم و به معنای زیبایی که از آن در ذهنمان داشتیم شک کنیم. آیا سر انجام صنعت دوست داشتنی ویدیوگیم که زندگی ماست و زندگیمان نیز بوده، چیزی مانند بتلفرانت 2 و امثال آن است؟ آیا واقعا قرار است اینگونه هر آنچه روزی از آن لذت میبردیم را از دست بدهیم؟ نمیدانم تا چه اندازه با ادونچرهای کلاسیک آشنایی دارید. بازیهایی که زمانی به لطف لوکاسآرتز، دابل فاین، تلتیل و سایر سازندهگان با استعداد این ژانر به اوج خود رسیدند. دوران طلایی ادونچرهای کلاسیک را با مانکی آیلند، گریم فندانگو و سایبریا به خاطر داریم. بیشک نمیتوان شاهکارهایی که در این سبک خلق شدهاند را از یاد برد. طرفداران این دست ادونچرها همین چند وقت پیش نیز فرصت رویارویی با شاهکاری جدید را داشتند. شاهکار خالق مانکی آیلند یعنی ران گیلبرت که اوایل امسال با نام Thimbleweed Park وارد بازار شد. بازیای که گویی با یک ماشین زمان مستقیما از دوران طلایی ادونچرهای کلاسیک به سال 2017 رسیده بود. بعد از تجربهی این بازی و زنده کردن خاطرات قدیمی، نیازهای ادونچر بازانهمان تا حد فراوانی فروکش کرد. اما درد از دست رفتن آن دوران طلایی و جایگزین شدنش با مزخرفات آنلاین و لوتباکسها (بله! هیچ ابایی از بیان این حقایق نداریم!) همچنان آزارمان میدهد. در این شرایط و پس از گندکاریهای پیاپی کمپانیهایی مثل یوبیسافت، اکتیویژن و خصوصا الکترونیک آرتز که بوی افتضاحاتشان فضای گیم جهان را برداشته، بازی کردن یک ادونچر کلاسیک به سبک بازیهایی چون سایبریا میتواند شدیدا آرامش بخش باشد. Black Mirror درست در موقعی آمد که همهگی مان به آن نیاز داشتیم! بازیای که میتوانیم جدا از هیاهوی جهان بازیهای AAA و فجایعی که به بار آوردهاند، با بازی کردنش کمی هم به گذشته برویم و خاطرههایمان با بازیهایی چون سایبریا و گریم فندانگو را زنده کنیم. بگذارید تعارف را کنار بگذارم. در این که Black Mirror ادونچر افتضاحی است شکی ندارم. اما خوش موقع بودن آن سبب میشود بی رحمانه به جانش نیفتیم و با شاخص دیگر بازیهای برتر این ژانر قضاوتش نکنیم. هر چه باشد این روزها دیگر کسی جرات ادونچر ساختن را به خود نمیدهد و حالا که یک ناشر چنین ریسکی کرده، باید از آن حمایت کنیم. هر چند در ابعاد کوچک.
ورودی عمارت گوردونها؛ خانهای تاریک، مخوف و پر رمز و راز
ماجراهای خاندان گوردون (داستان بازی Black Mirror)
داستان بازی دربارهی خاندانی به نام گوردون هاست که از نفرینی خانمان سوز رنج میبرند. شخصیت اصلی بازی دیوید گوردون نام دارد که آخرین بازمانده از نوادگان این خاندان است. او که به تصمیم پدرش در کشور هندوستان بزرگ شده است، خبر مرگ پدر را دریافت کرده و به خانهی پدریاش میرود تا در خاکسپاری شرکت کند. پدر دیوید به مرگ طبیعی از دنیا نرفت. او بدن خود را به آتش کشید و همین از دست دادنش را برای دیوید دشوارتر میکند. چرا پدر او میباسیت دست به خودکشی میزد؟ او برای سالهای زیادی از خانوادهی خود خبری نداشته و سوالات بسیاری ذهنش را مشغول کردهاند. برای بدتر شدن اوضاع، او متوجه رفتار عجیب ساکنین خانه میشود. آنها چیزی را از او پنهان میکنند و این دیوید را آزار میدهد. او تصمیم میگیرد خودش ماجرا را دنبال کند و به سّری که در این عمارت عجیب و غریب مخفی شده پی ببرد.
از دید من داستان بازی و موضوع آن به شدت جان میدهد برای ساختن یک بازی ادونچر. فضای گوتیک بازی آنچنان عالی است که عاشقان ادونچر را تا چندین ساعت مشتاقانه به دنبال خود میکشاند. اصلا عباراتی نظیر «عمارت»، «نفرین»، «خاندان» و «آیینهی سیاه» زمانی که کنار یکدیگر قرار میگیرند آنچنان معرکه فضا را میسازند که خود به خود ذهنهای همهگی مان از دنیای واقعی خارج میشود و شروع میکند به خیالپردازی! بلک میرور (ما در متن تلفظ فارسیاش را مینویسیم. دوستانی که روی تلفظ امریکن تعصب دارند به بزرگی خودشان ببخشند!) علاوه بر این موضوع عالی، روایت خوبش را نیز ضمیمهی ماجرا کرده تا داستانی خوب و روان تحویلتان دهد. داستانی که علاوه بر مناسبت شدیدش با بازیهای ادونچر، با مهارت تمام نوشته شده و میتواند هر لحظه شما را تشنهتر کند. ترتیب اتفاقات و وقایع آنچنان عالی است که از دنبال کردن ماجراها سیر نخواهید شد. بازی کاملا میداند کی و کجا باید سرنخهای جدیدی را جلویتان بگذارد. چیزی که باید شدیدا بابتش از نویسندگان تشکر کنم این است که ریتم بازی را به خوبی حفظ کردهاند. داستان بازی نه آنقدر برای رو کردن اتفاقات جدید (به اصطلاح) توی کف نگهتان میدارد و نه آنقدر اتفاقات را سریع رو میکند که سرگیجه بگیرید و ماجرا را نفهمید. همه چیز خوب و استاندارد است و قرار است از بخشهای داستانی بلک میرور حسابی لذت ببرید. شخصیتهای بازی با این که فراموش شدنی و بعضا سطحی هستند اما توانستهاند آنگونه که باید ماجراهای بازی را شکل دهند. نمیدانم کسانی که شدیدا از شخصیتپردازی بازی انتقاد میکنند دقیقا از یک بازی کوچک و نیمه مستقل ادونچر آن هم در سال 2017 چه انتظاراتی دارند؛ لکن حداقل من یکی توانستم در سطحی قابل قبول با دیوید و ماجراهایش ارتباط برقرار کنم. شخصیتهای فرعی نیز هر یک به نوبهی خودشان نقش آفرینی پذیرفتنیای دارند. هر چند در مقایسه با بازیهایی مانند سایبریا، بلک میرور به یک شوخی بیمزه میماند اما باور کنید که در این بیابان همین یک لنگه کفش هم غنیمت است!
شاید شخصیتهای بازی آنطور که باید فراموش نشدنی و عمیق نباشند اما باز هم تعاملاتشان با یکدیگر ماجراهایی را خلق میکند که ارزش پیگیری دارند
شاید بتوانم به عنوان یکی از مهمترین ضعفهای روایی بازی به انتخابهای آن اشاره کنم. انتخابهایی که عموما از ادونچرهای مدرنی چون آثار تلتیل الگو گرفتهاند. انتخابهایی که عملا هیچگونه تاثیری هم در روند بازی ندارند و صرفا به چند مورد بسیار سطحی و احمقانه خلاصه میشوند. واقعا نمیفهمم بازیای که خودش به عنوان یک ادونچر اثری قابل قبول است، چرا باید کورکورانه دست به تقلید از مکانیکهای بعضا ناشیانهی دیگر بازیهای این ژانر بزند؟ آن هم بازیهایی که هنوز هم در موفق بودن یا نبودنشان بحث و اختلاف نظر هست. به قول شاعر: «پای در کفش جهان رفته زمین خواهد خورد / قدر پاهای خودت کفش به پا کن گل من! / فکر همزیستی با من بیگانه نباش، / جا برای خود من باز نکرد آغل من!»
اما باز هم نمیتوان به مهمترین ضعف در کل بازی اشارهای نکرد. میانپردههای سینمایی. بله! بلک میرور اگر چه در مقایسه با سایر بازیهای ادونچر سه بعدی از مدلسازی خوبی بهره میبرد و اگر چه از موتور قدرتمندی چون آنریل 4 قدرت میگیرد، اما شاید افتضاحترین کات سینهای سال را بتوان به نام این بازی ثبت کرد. نخستین چیزی که شدیدا جلب توجه میکند (که شاید داستان از جلب توجه هم گذشته! این مورد مستقیما میخورد توی صورتتان!) انیمیشنهای بازی هستند که به معنای واقعی کلمه در همهی زمینهها فاجعهاند. انیمیشنهای صورت به جای آن که مددکار داستان باشند و در واقعی جلوه کردن یاریاش کند، کارکترها را بیشتر خنده دار و احمق نشان میدهد. گویی همیشه (حتی در جدی ترین صحنههای بازی) یک لبخند موذیانه و شدیدا احمقانه روی صورت همهی کارکترهاست! صورتها در جدی ترین لحظات هم آنقدر بد طراحی شدهاند که حس آثار طنز را تداعی میکنند. علاوه بر آن کلکسیون بی کم و کسر ایرادات و اشکالات فنی بازی بیش از هر چیز در کات سینها و میانپردهها خودنمایی میکند. این باعث شده است که بازی نتواند داستان خوبی که در درون دارد را به نحو احسن تعریف کند. باز جای شکر دارد که گویندهها توانستهاند این افتضاح را تا حدودی بپوشانند. البته به آن بخش نیز خواهیم رسید.
شخصیتهای عجیب و غریب و برخوردهای مرموز و ترسناک در این بازی کم پیدا نمیشوند.
از عمارتگردی تا بلاتکلیفی کلاسیک (بررسی گیمپلی بازی Black Mirror - بلک میرور)
در بخش گیمپلی نیزمثل همیشه بازی افت و خیزهای فراوانی دارد. گاه آنچنان لذت بخش میشود که دیگر هیچ چیز از دنیا نمیخواهید. گاهی هم آنقدر مزخرف که به همهی دنیا و هر چه در آن هست و نیست فحش میدهید.
بلک میرور شما را در عمارتی وسیع رها میکند و میگوید بفرما! برو بگرد! شما هم باید در طول مراحل مختلف داستان بخشهای گوناگون عمارت را کشف کنید و هر بار به اتاقها، تالارها و دخمههای زیرزمینی آن سرک بکشید. عمارت پدری خاندان گوردون (که راهروهایش در اقدامی شدیدا گاث پسندانه، با قاب عکسهای باشکوه اجداد گوردون تزیین شده است) پر از رمز و راز و سوراخ و سمبه است و در هر بازه از داستان قرار است چیزهای جدیدی درون آن ببینید. بازی در مواقع مختلف با نشان دادن یک لیست کوئست خشک و خالی سعی میکند حالیتان کند در حال حاضر دقیقا باید چه شکری بخورید. از آنجا که عملکرد سیستم کوئستها و استعدادشان در شیرفهم کردن بازیکنان به ضریب هوشی جلبک و یا چیزی مانند آن میماند، بیشتر مدت زمان بازی را با ول تابیدن در اتاقهای پیچ در پیچ عمارت گوردون سپری خواهید کرد. و این دقیقا همان بلاتکلیفی کلاسیکی است که بازیهای ادونچر سالها پیش ما را درونش شکنجه میدادند. البته این نیش مار چشیدههای کهنهکار (ادونچر بازهای قدیمی) را نباید از ریسمان سیاه (بلک میرور) ترساند اما به هر حال این فرم از بلاتکلیفی برای بازیای که خیر سرش کوئست لاگ هم دارد احتمالا یک نکتهی منفی است. مخصوصا در مواجهه با سلیقهی مخاطب نازک-نارنجی امروزی.
کلیت گیمپلی بازی همین است. یک شمع به دستتان میدهند و میگویند بفرما برو عمارت گردی کن.
شاید درخشانترین بخش گیمپلی بازی معماهای آن باشند. در بلک میرور معماهای بسیار عالی و استانداردی وجود دارد که حل کردنشان شدیدا لذت بخش است و خاطرات قدیم را تداعی میکند. نکته آنجاست که معماهای بازی واقعا «معما» هستند و بازی همانند برخی شبه ادونچرهای این دوران توهم معما داشتن ندارد. اکثر پازلهای بازی منطق درستی دارند و با ریتم خوبی هم جلویتان سبز میشوند اما گاهی هم چشمتان به موارد نامناسبی میخورد که بهتر بود اصلا در این بازی وجود نمیداشتند. در میان همهی معماهای بازی شدیدا حیفم میآید که به یکی از این موارد اشارهای نکنم و آن معمایی بود که باید برای حل کردنش دست به دامان فرمولهای ریاضی و دستگاه سه معادله و سه مجهول میشدید! این دومین باری بود که یک بازی ویدئویی مرا مجبور کرده از پای بازی بلند شوم و با حاضر کردن کاغذ و قلم، به محاسبه بپردازم! حرکتی که شاید از دیدگاه حرفهای لول دیزاین چندان حرفهای نباشد اما من یکی را شدیدا سر ذوق آورد! اصلا شاید به خاطر همان معما و معلادلات ریاضیاش بود که بلک میرور را ادامه دادم! معماهای بازی حقیقتا جالباند و ای کاش دیگر مکانیکهای عجیب و غریب گیمپلی بازی ارزششان را خراب نمیکرد.
هر چه از دیگر بخشها بد بگوییم، معماهای بازی اکثرا حرف ندارند. این دومین بار بود که برای حل معمای درون یک بازی دست به دامن کاغذ و قلم شدم! بله در معماهای بازی به معادلات ریاضی نیز بر خواهید خورد!
نمیدانم چرا اکثر بازیهای خوب زمانی که همه چیز درست و به جاست و همهی مکانیکها و ویژگیهایشان سر جای خودش است، آفت وسواس به جانشان میافتد و سعی میکنند باز هم در گیمپلیهایشان تغییرات ایجاد کنند و از آنجا که معمولا چشمهی خلاقیت سازندگانشان در این مرحله خشک میشود مجبورند از بازیهای سبکهای همسایه المان قرض بگیرند. حالا این وسط عدهای (چه از روی شانس و چه از روی فهم) خرشان از پل میگذرد و رستگار میشوند؛ عدهای هم مانند بلک میرور مثل خر توی گل میمانند. وقتی یک بازی ادونچر داری که درونش از مکانیکهای گشت و گذار استفاده کردهای و یک عالمه معمای با کیفیت را هم لای صفحاتش جای دادهای دیگر چه نیازی به مکانیکها و مراحل جدید داری؟! با این کار فقط هزینهی تیمت را زیاد میکنی و بازیات را خراب. صحبتم دربارهی مراحل چالش برانگیزی است که برای جلوگیری از لو رفتن داستان از ماهیتشان چیزی نمیگویم. اما همینقدر بدانید که پایه و اساس کارشان حول محور واکنشهای گیمر و در واقع رفلکسهای اوست. اگر نتوانید بر این چالشها فائق آیید کاراکتر شما حتی ممکن است بمیرد! زمانی که ادونچر سازان بزرگ پس از بررسی کولهبار تجربیاتشان به این نتیجه رسیدهاند که مردن گیمر، بازیهای ادونچرشان را جذابتر نمیکند، حضرات سازندهی بلک میرور آمدهاند و در بازیشان چالش «واکنش محور» به کار بردهاند؛ حقیقتا جلالخالق. قطعا نیاز به توضیح ندارد که افتضاحترین بخش گیمپلی بازی همین چالشهای شدیدا احمقانه هستند که با ژانر پازل- ادونچر نیز کاملا بیگانهاند.
فصلهای نیمه اکشن و کاملا به درد نخور بازی آزار دهنده هستند.
شخصیتهایی از جنس چوب!
پیشتر به افتضاحات گرافیکی بازی اشاراتی کردیم. بلک میرور در مدلسازی و طراحی محیطهای گوناگون حتی از سایبریا 3 هم جلوتر است. هر چه باشد نمیشود آنریل 4 را کنار یونیتی گذاشت. اما در بخش انیمیشنها بازی تا جایی که ممکن بوده خرابکاری کرده. از آنجا که پیشتر گزارشی کامل از خرابکاریهای این بخش را برایتان گفتیم، در این تیتر مستقیما به سراغ گرافیک هنری بازی میرویم. طراحان هنری اگرچه آنچنان هم شاهکار نکردهاند اما توانستهاند حال و هوای یک عمارت قدیمی قرون وسطایی را به خوبی منتقل و دینشان را به اتمسفر گوتیک بازی ادا کنند. معماری خاص عمارت و جزئیات به کار رفته درون آن چشمنواز و زیبا است و طرفداران داستانهای گاث را راضی میکند. قطعا میشد با تلاش بیشتر بلک میرور رابه یک شاهکار دیدنی تبدیل کرد اما همین حد هم برای ایجاد حس و حال مورد نیاز داستان کافی است.
گویندگان تا حد زیادی از پس انجام وظیفهی خود بر آمدهاند.
موسیقی متن بازی Black Mirror
موسیقی بازی به خوبی داستان آن را یاری کرده و در مواقع مناسب اتمسفر خاص مورد نظر را منتقل میکند. اوج هنرنمایی موسیقیایی بازی را میتوان در صحنههای عجیب و دلهره آوری یافت که گیمر را برای رخ دادن اتفاقی خاص معطل میگذارد. بلک میرور جدید پر است از این نوع صحنهها و بی رودربایستی بخش زیادی از بازی را در خماری خواهید گذراند. موسیقی بازی نیز با اهتمامی تام این خماری را شدیدتر میکند و نتیجه خلق شدن لحظاتی پر تنش است که به خوبی کنجکاویتان را برای دیدن ادامهی داستان بر میانگیزد. گویندگی و صداگذاری بازی چندان هم خوب و رضایتبخش نیست ولی همین که صداپیشهگان توانستهاند آبرومندانه و بدون مشکلات عجیب و غریبی که این روزها زیاد میبینیم کارشان را انجام دهند و رلشان را بگویند برای ما کافی است. حداقل صدای آنها تا حدی میانپردهها و انیمیشنهای فاجعهی بازی را قابل تحملتر میکند.
روراست و خلاصه بگویم، اگر همین بلک میروری که اکنون در دست ماست ده سال پیش عرضه میشد آن را چنان در این نقد چپ و راست میکردیم که بازی ساختن از یاد سازندگانش برود. اما اکنون دیدن قامت یک ادونچر درست و حسابی و با اصالت در این دشت بی آب و علف موجب دلگرمی و شادی است. بنا بر این ما نیز سعی میکنیم هوای این نوع بازیها را داشته باشیم و زیاد توی سرشان نزنیم تا بلکه باز هم بشود طلوع عصر طلایی این ژانر را دید.
نظرات (1)