زندگی فوقالعاده، شگفت انگیز و باورنکردنی استن لی
اگر شما از 20 نفر از مردم بپرسید یک رماننویس معروف را نام ببرید احتمالا 20 پاسخ مختلف دریافت خواهید کرد: استفن کینگ، جی. کی. رولینگ، ارنست همینگوی و غیره؛ اگر بار دیگر از آنها بخواهید نام یک گروه موسیقی را بگویند در اینجا نیز احتمالا 20 نام مختلف را خواهید شنید. اما اگر شما از آنها بخواهید که نام یک نویسنده کتابهای کمیک را بگویند احتمالا هر 20 نفر آنها نامی مشابه را خواهند آورد: استن لی.
این اتفاق چندان هم غیرقابل باور نیست زیرا استن لی طی دوران حرفهای خود همراه با همکارانش (مانند جک کربی و استیو دیتکو) کاراکترهای به یاد ماندنی زیادی را وارد فرهنگ پاپ آمریکایی کردند، از جمله این کاراکترها میتوان بدین موارد اشاره کرد: اسپایدرمن (مرد عنکبوتی)، هالک، آیرون من (مرد آهنی)، مردان ایکس، ثور و پلنگ سیاه؛ گروت نیز یکی دیگر از کاراکترهای عجیبی است که توسط استن لی و جک کربی خلق شد و ما با این کاراکتر در مجموعه فیلمهای نگهبانان کهکشان آشنا شدیم.
به عنوان سردبیر و ناشر کمیکهای مارول لی دارای یک کاریزمای بسیار قوی و چهرهای محبوب در بین طرفداران بود، به واسطه همین نفوذی که لی در بین مخاطبین داشت خوانندگان همیشه به سمت کتابهای او هجوم برده و آنها را میخواندند؛ لی به عنوان یک نویسنده فیلمنامههای خود را به سمتی سوق میداد تا خوانندگان قدیمی و باهوش کمیکها به خوبی آن را درک کنند و در همین حال چنین کاری باعث شد بعد از کشمکشی که خوانندگان به هنگام خواندن کمیکها تجربه میکردند شرایط تغییر کند و داستانها برای خوانندگان قابل درکتر شوند.
با اینکه استن لی در تاریخ 12 نوامبر 2018 و در سن 95 سالگی فوت کرد اما نمیتوان تاثیر عظیم او بر روی کمیکها، ابرقهرمانان و فرهنگ پاپ را نادیده گرفت؛ در ادامه با بازیمگ همراه باشید تا به شکل مختصر از زندگی فوقالعاده، شگفتانگیز و باورنکردنی استن لی آگاه شوید.
اگر این سرنوشت من باشد...!
استن لی با نام اصلی استنلی مارتین لیبر در 28 دسامبر سال 1922 در محله منهتن نیویورک به دنیا آمد، او بزرگترین فرزند سلیا و جک لیبر است. پدر و مادر او در حقیقت مهاجرانی یهودی بودند که از رومانی به آمریکا مهاجرت کردند؛ طبق گفته لی مادرش یکی از بزرگترین مشوقهای او در طول زندگیاش بود، مادر لی از همان موقع که او پسری جوان بود نوشتههایش را مورد تحسین قرار میداد. او در مدرسه نام مستعار استن لی را برای خود برگزید و در همان زمان هم کارهای خلاقانهای انجام داد که از جمله آنها میتوان بدین موارد اشاره کرد: نوشتن آگهی تبلیغاتی برای یک سرویس خبری محلی و طراحی یک نسخه تبلیغاتی برای یک بیمارستان.
لی آرزو داشت که تبدیل به یک رماننویس بزرگ آمریکایی شود اما سرنوشت چیز دیگری را برای او برنامهریزی کرده بود؛ در سال 1940 لی به عنوان پادو نزد شوهر دختر عمویش یعنی مارتین گودمن کار میکرد، گودمن شخصی است که یکی از انتشارات ارئهدهنده کتابهای کمیک یعنی Timely را پایهگذاری کرد.
هنگامی که لی جوان شروع به کار کردن در Timely کرده بود تنها کارکنان این مجموعه شامل این افراد بودند: خود لی، یک نویسنده به نام جو سیمون و یک هنرمند به نام جک کربی؛ کربی و سیمون طی اولین قدم خود در کمپانی Timely اقدام به خلق یک کاراکتر میهنپرست به نام کاپیتان آمریکا کردند. در آن زمان لی حضور پرانرژی و پررنگی در دفتر شرکت داشت، او در شرکت میچرخید و اوکارینا (نوعی آلت موسیقی) مینواخت تا ناراحتی کربی و بقیه کارکنان را از بین ببرد.
لی در عرض یکسال از پادو تبدیل به یک نویسنده شد و در داستان کمیک شماره 3 کاپیتان آمریکا همکاری مستقیم داشت، این همان کمیکی بود که طی آن کاپیتان آمریکا برای اولین بار سپر دفاعی خود را پرت کرد؛ در سال 1941 سیمون و کربی کمپانی Timely را ترک کردند در نتیجه بعد از خروج آنها لی 18 ساله در موقعیت سردبیری بخش کمیک این شرکت قرار گرفت. شغلی که او برای 30 سال مسئولیت آن را برعهده داشت یعنی از زمانی که Timely به Atlas تبدیل شد و سرانجام به کمیک مارول تغییر کرد.
جنگ، جبهه
با اینکه لی در کمپانی مسئولیت سردبیری را برعهده داشت این مسئولیت را به شکل کاملا پیوسته انجام نداد و وقفهای در آن رخ داد؛ مانند بسیاری از مردان جوان در آن زمان (سال 1942) لی نیز برای شرکت در ارتش نامنویسی کرد. همانطور که واشنگتن تایمز توضیح داد، لی در بخش مخابراتی ارتش آمریکا به خدمت مشغول بود، در سال 2017 به واسطه خدماتی که او به عنوان یکی از اعضای دسته مخابراتی ارتش انجام داده بود مورد تحسین قرار گرفت.
اما دقیقا وظایف لی در طول جنگ چه بود؟ او به شکل مستقیم در میدان جنگ حضور نداشت تا نازیها را از بین ببرد و افراد بیگناه را به مانند بسیاری از همکاران و همرزمانش از اردوگاههای اسارت نجات دهد اما لی به شیوه خاص خود به وطنش کمک میکرد؛ طبق توضیحات CBR کار اصلی لی در حقیقت نوشتن فیلمنامه بود، این یک حقیقت است که در آن زمان خود لی را نیز متعجب کرده بود زیرا او قبلا هیچ نمایشنامهای به صورت حرفهای ننوشته بود. (این چندان عجیب نیست زیرا نمایشنامهنویسی در طول جنگ جهانی دوم یک کار معمول و بدیهی محسوب میشد که برخی از رماننویسان و فیلمنامهنویسان آن را انجام میدادند)
لی به بخش آموزش فیلم ارتش در شهر نیویورک فرستاده شد، او یکسری فاکتورهای آموزشی نوشت و تعدادی یادداشت و پوستر ایجاد کرد؛ به نظر میرسد تمرکز خاص کاری که لی انجام داده بود صرفا هشدار سربازان به خطرات موجود و بیماریهای مقاربتی مختلف بود. لی در هر دو زندگینامهاش با افتخار اعلام کرد که عبارت « VD? Not me!» (بیماری مقاربتی؟ من نه) را برای اولین بار او ابداع کرده و در اختیار ارتش قرار داده است، البته شاید این عبارت کار بسیار بزرگ و محشری را انجام نداد اما در هر صورت مسلما جلوی گروهی از افراد را گرفت و موثر بود. لی با افتخار در سال 1945 از خدمت سربازی مرخص شد و سریعا به Timely بازگشت تا وظیفه خود را به شکل سابق و با تمرکز بیشتر به انجام برساند.
ازدواج
در سال 2016 لی داستان آشنایی خود با همسرش جوآن را طی مصاحبهای با هالیوود ریپورتر تعریف کرد: به عنوان یک کودک او بارها و بارها چهره زن ایدهآل خود را نقاشی کرده بود؛ در سال 1945 هنگامی که لی از ارتش بازگشته بود یکی از دخترعموهایش به او گفت که در کجا میتواند یک دختر زیبا به نام بتی را پیدا کند و با او آشنا شود، لی به آپارتمان بتی رفت و در خانه او را زد اما بتی پاسخ نداد بلکه زن رویاهایش که او را نقاشی کرده بود پاسخ او را داد.
این زن جوآن کلایتون بود. او از همان ثانیه اول که لی را دید احساس خاصی نسبت به او داشت. لی نیز همین احساس متقابل را نسبت به جوآن داشت. (لی گفته بود که در همان قرار اول از جوآن خواستگاری کرده بود)
در آن زمان سادهترین راه برای طلاق این بود که یک فرد به مدت شش هفته به نوادا برود، این مدت زمان کافی بود تا شخص اقامت مورد نظر خود را دریافت کند در نتیجه جوآن نیز همین کار را انجام داد؛ یک ساعت بعد از آنکه جوآن طلاق گرفت در اتاق بعدی توسط همان قاضی که حکم طلاق او را جاری کرده بود به ازدواج لی در آمد. این دو در سال 1947 با یکدیگر ازدواج کرده و 69 سال در کنار هم زندگی کردند تا اینکه جوآن در سال 2017 از دنیا رفت؛ طبق گفته هالیوود ریپورتر، حاصل ازدواج لی و جوآن، دو فرزند بود: جوآن سلیا که در سال 1950 به دنیا آمد و یان که به شکل دلخراشی در سال 1953 و در دوران کودکی جان خود را از دست داد. لی به طور پیوسته و بارها اعلام کرد جوآن بزرگترین فرد الهامبخش زندگی او بوده است، جوآن و همسرش لی حضور کوتاهی در فیلم X-Men: Apocalypse (محصول 2016) در کنار هم داشتند.
ایمانداران واقعی
دهه 1950 در مجموع زمان سختی برای کتابهای کمیک بود این شرایط دشوار برای کمپانی Timely که امروز با نام Atlas شناخته میشود نیز صدق میکرد؛ طبق گزارش Vulture کمیکها به واسطه تخلف نوجوانان و تاثیری که از آن میپذیرفتند تحت شرایط بسیار بدی قرار گرفته بودند و فشار زیادی از این حیث بر روی کمپانیهای تولیدکننده محتوای کمیک بود اما با این حال کمپانی Atlas سعی کرد جای پای خود را محکم نگه دارد و سعی کرد این کار را با تمرکز بر کمیکهای غربی و جنایی انجام دهد.
طبق گزارش CBR با توجه به شرایط بد موجود مارتین گودمن دیگر تمایلی نداشت تا کمیکهای خود را منتشر کند؛ به طور خاص چنین تصمیمی از سوی گودمن تصمیم خوبی محسوب میشد اما مشکل آن بود که گودمن تصمیم گرفت کار پخش کمیکهایش را برعهده کمپانی اخبار امریکایی بسپارد که به خاطر برخی دلایل توسط دولت فدرال تحت نظر بود، شرکت Atlas سرانجام مجبور شد برای انتشار کمیکهای خود با بزرگترین رقیبش یعنی شرکت دی سی وارد مذاکره شود و با آنها توافق کند.
این قرارداد به این معنی بود که Atlas میتوانست در طول یک ماه تنها هشت کتاب تولید کند، قراردادی که تا زمان پدیدار شدن مارول به خوبی دوام داشت؛ وقوع چنین اتفاقی به این معنا بود که لی مجبور بود تقریبا به همکاری با تمام کارکنانش پایان دهد و با آنها خداحافظی کند و بار دیگر به عنوان یک نویسنده و ویرایشگر تنها به کار خود ادامه دهد! لی تا زمانی که Atlas هنرمندان جدیدی را به خدمت بگیرد با گروه کوچکی از افراد قدیمی کار میکرد اما خبر خوب آن است که افراد جدید استخدام شده در این کمپانی افرادی چون استیو دیتکو و جک کربی (بازگشت دوباره) بودند؛ لی دلسرد اکنون در اواخر 30 سالگی خود بود و دوری از کمیکهای خوب او را ناراحت و ناامید کرده بود اما طبق گفته لی همسرش همیشه به او دلگرمی میداد و میگفت او نباید تا زمانی که یک کتاب کمیک خوب که به آن افتخار کند را به انتشار برساند از این کار دست بکشد و تسلیم شود. این کتاب همان Fantastic Four بود.
بزرگترین مجله کمیک جهان
دو نسخه داستان اصلی از نحوه تشکیل کمیک Fantastic Four وجود دارد که Vulture به بررسی هردوی آنها پرداخته است: جک کربی گفت او وارد دفتر مارول شد تا وسیلهای را پیدا کند که در همین حین متوجه میشود استن لی در حال گریه کردن است در نتیجه او آستینهای خود را بالا زده و کتابی به وجود آورد که دنیای کمیک را نجات داد؛ داستان دیگری نیز وجود دارد که به این صورت است لی و مارتین گودمن به او گفتند کتابی بنویسد که در مورد تیمی از ابرقهرمانان باشد تا به طریقی با مجموعه Justice League of America از کمپانی دی سی رقابت کنند.
حقیقت هر چه که باشد نمیتوان کتمان کرد Fantastic Four کتابی است که دنیای کمیک را برای همیشه کاملا دچار تغییر کرد و مسلما توانست این صنعت را نجات دهد؛ با این کتاب جدید در واقع زنگ عصر طلایی دوران کمیکهای مارول به صدا در آمد، کربی و استن لی توانستند با همکاری یکدیگر دوران پرشکوهی را برای صنعت کتابهای کمیک رقم بزنند. این عنوان دستاورد بسیار بزرگی بود که لی و کربی به خوبی آن را در طول سالیان متمادی مدیریت کردند، با گذشت سه سال از انتشار این عنوان داستانهای آن به صورت پیاپی موفقیتهای بزرگی را در میان خوانندگان کسب کردند از جمله این داستانها میتوان به این موارد اشاره کرد: the Inhumans، Galactus، This Man و This Monster. طبق اشارهای که Syfy داشت عنوان Fantastic Four ترکیب کاملی از داستان علمی تخیلی و ذهنی است؛ بدون شک عملکرد این مجموعه داستان تا حدی قوی و موثر بود که بسیاری آن را بزرگترین مجله کمیک جهان بدانند انقلاب کمیکهای مارول از همینجا یعنی در سال 1961 ایجاد شد و Fantastic Four تنها شلیک آغازین جوشش این انقلاب بود.
با قدرت عظیم...!
مسلما استن لی و همکارانش تنها با خلق یک کتاب کمیک که همه چیز را تغییر داد خشنود نبودند و تمایل داشتند تا آثار زیبای دیگری را نیز خلق کنند؛ The Fantastic Four از سال 1961 آغاز به کار کرد اما سال 1962 شاهد آغاز فعالیت Ant-Man، Hulk، Thor، Dr. Strange و همچنین Spider-Man بود.
اوایل آگوست سال 1962 با انتشار Amazing Fantasy شماره 15 ما با اسپایدرمن آشنا شدیم، طبق ایده لی اسپایدرمن ابرقهرمانی بود که مشکلات معمولی و روزانه بسیاری از انسانها که با آن درگیر هستند در زندگی خود داشت؛ لی و همکار هنرمندش استیو دیتکو با معرفی پیتر پارکر در واقع ما را با یک نوجوان قهرمان آشنا کردند (این موضوع نیز خلاقیت جدیدی محسوب میشد زیرا تا پیش از این از نوجوانان برای برعهده گرفتن نقش اصلی ابرقهرمانی یک داستان استفاده نمیشد) که دارای مشکلات دوران نوجوانی متعددی بود و قادر نبود راهی برای فائق آمدن بر آنها پیدا کند. او همیشه در مدرسه مورد آزار و اذیت قرار میگرفت، در محل کار نیز از او سواستفاده میشد و همچنین با نگهداری عمه مسن خود درگیر بود.
پیتر از حس شوخطبعی خود به عنوان یک مکانیسم دفاعی برای جبران کمبود اعتماد به نفسش استفاده میکرد؛ در همان صفحات نخستین این کتاب که ما با کاراکتر او آشنا میشویم میبینیم که بچههای محبوب مدرسه او را یک آدم بیعرضه صدا میزنند. همه این اتفاقات وقتی رخ میدهد که شما هنوز این حقیقت را نمیدانید که او حتی توسط افراد میلیونر و پولدار نیز مورد حمله قرار میگیرد، خود پیتر نیز به مانند بروس وین شخصی میلیونر نیست؛ خبرگذاریهایی چون Forbes، Esquire و Comics Alliance همگی معتقدند اسپایدرمن بزرگترین ابرقهرمانی است که تاکنون خلق شده و آنها در این مورد دچار هیچگونه اشتباهی نشدهاند. هیچ استدلالی پذیرفته نیست مهم نیست شما چه احساسی راجع به Green Lantern دارید بدونشک این مقام به اسپایدرمن میرسد.
بعد از این عنوان ما شاهد موج تقلیدی بسیاری بودیم، حتی خود مارول از عنوان نخستین خود بارها تقلید کرد (Nova، Speedball، Darkhawk، Ultimate Spider-Man و غیره) این میزان از تقلید نشان میدهد حتی بعد از گذشت 50 سال از معرفی این کاراکتر همه سعی دارند تا از حرارت و جوشش این ابرقهرمان در جهت موفقیتشان کمک بگیرند.
جامعه پرنشاط مارول
اگر شما بخواهید یک مشکل از سری Justice League of America که در پاییز 1961 شاهد آن بودیم بگیرید بدون شک به عنصر طنز و شادابی اشاره خواهید کرد، در این ماجراجویی سه بخشی ما شاهد آن بودیم که ابرقهرمانان به تیمهای کوچکتری تقسیم شده و با هیولاهای فضایی و چیزهایی از این قبیل به مبارزه میپردازند. شما همچنین متوجه میشوید که دیالوگ هر کاراکتر در این عنوان کمتر قابل تغییر بود نماد بارز چنین دیالوگی را میتوان به گفتگوی گنگ مابین سوپرمن و اتم نسبت داد که کاملا غیرقابل فهم و یکنواخت بود. (در حقیقت آن بالونهایی که دیالوگها در آن نوشته میشد به شکل بدی طراحی شده بود و باعث گیج شدن خواننده میشد)
خواندن یک شماره از کتاب Fantastic Four در همان ماه به مانند قطرات خنک آب بر روی صورت از حال رفتهی مخاطبین بعد از خواندن Justice League of America بود: کاراکترها صدای مجزای خود را داشتند، توصیف شخصیتها به بهترین شکل ممکن انجام شده بود و به تصویر کشیدن نبردها بسیار برای مخاطبین دلنشین بود.
معرفی کاراکترهایی با نفوذ زیاد و توانایی گفتاری خوب از مشخصات اصلی استایل کاری استن لی بود که هنوز نیز با کمیکهای مارول عجین است؛ لی و همکارانش همچنین نوآوریهای دیگری را نیز در پروژههای خود به کار بردند که بیشتر از روی الزام بود اما این نوآوریها راه کمیکی که آنها ایجاد کرده بودند را تغییر داد.
این حقیقت که لی در روزهای نخستین مارول کمابیش تنها نویسنده این کمپانی بود (البته برادرش لری گاهی اوقات به او کمک میکرد) باعث شد تا متد مارول از راه او پیروی کند طبق این متد هنرمند بخش زیادی از طرح داستان را رسم و سپس لی دیالوگها را بر روی طرح پایانیافته پیاده میکند؛ همین امر نیز باعث شد تا ما شاهد داستانهایی جسورانه، پویا و جذاب از مارول باشیم که آنها را از بقیه رقیبان قدرش جدا کند. برنامه زمانی شلوغ لی منجر به خلق داستانهایی چند بخشی و پیوسته شد، چنین سعی و تلاشی باعث شد که کمیکهای ماورل بتواند دنیایی منحصر به فرد از ابرقهرمانانی قدرتمند را در خود جا دهد و به چنان قدرتی برسد که فیلمهایی پرطرفدار و محبوب از دنیای آن تولید شود.
Soapbox
ابداعات استن لی در مارول چیزی فراتر از پیاده کردن افکارش در درون صفحات کمیک این کمپانی بود، او همچنین یک پایگاه طرفداری اختصاصی و جالب ایجاد کرد و آن را «ساختن مارول من» نامگذاری کرد؛ با توجه به سبک خاص و برجستهای که لی داشت سعی کرد تا تصویر مارول را به شکلی جلوه دهد که خوانندگان آن را به مانند یک خانواده جالب تصور کنند و بخشی از خود را در متنهای صفحات قسمت Bullpen Bulletins به خصوص ستون Soapbox استن لی حس کنند.
کمیکهای مارول به سمتی هدایت شد که تا جای ممکن تمام درجات سنی را پوشش دهد اما تمرکز زیاد آنها تاثیرگذاری بر روی افراد نوجوان و جوان بود؛ علاوه بر مشهور ساختن کاراکترهایی چون اسپایدرمن و Silver Surfer در فضای دانشگاهی و در بین جوانان هدف دیگر لی آن بود که با هدایت مارول به چنین سمتی بتواند از داستانهای اجتماعی مهمتر و پیچیدهتری (به مانند جایی که هری اسبورن به دلیل مصرف مواد مخدر از سوی سازمان رفاه و آموزش سلامت نامهای هشداری دریافت میکند) در کمیکها و ستون Soapbox خود استفاده کند.
به دنبال اتفاقات نژادپرستی در شارلوتزویل ایالت ویرجینیا در سال 2017، یکی از متنهای استن لی که در سال 1968 آن را نوشته بود و طی آن نژادپرستی را محکوم کرده بود بسیار مشهور شد؛ استن لی طی این متن گفته بود: «دیر یا زود انسان به آن سرنوشتی که لیاقتش را دارد میرسد ما فقط باید قلبهای خود را سرشار از بردباری و شکیبایی کنیم.» لی همچنین در سال 2010 بنیادی به نام استن لی را ایجاد کرد که هدف آن دسترسی به منابع با دانش، ترویج تنوع، سواد ملی، فرهنگ، هنر و ایجاد اجتماعی از شاگردان، همکاران و خلاقان بود.
تعالی و برتری
طبق گزارش Vulture تا سال 1965 مارول در هر ماه 35 میلیون نسخه از کمیکهای خود را به فروش میرساند، به عبارتی از هر پنج فرد آمریکایی یک کمیک به فروش میرسید؛ در حقیقت لی با توجه به سبک ادبی و نوشتاری خاص خود و همچنین به همراه اراده زیاد و روحیه خستگیناپذیر خود در قبال خلق کمیک این صنعت را در دهه 1960 نجات داد اما چنین اتفاقی برای لی کافی نبود.
با توجه به شعار همیشگی او یعنی رسیدن به جایگاه «متعال» لی پیوسته تلاش میکرد تا خود و کمپانیاش را بالاتر ببرد؛ در سال 1972 لی در حال گذران 50 سالگی خود بود و برای اولین بار بود که دیگر به شکل روزانه به خلق و نوشتن کمیک نمیپرداخت. مالک جدید کمپانی مارول لی را به عنوان رییس و ناشر این کمپانی انتخاب کرد، چنین سمتی بدان معنا بود که او باید تا ماهها از نوشتن آثار کمیک فاصله میگرفت. (او همچنین خیلی سریع صرفا جهت تمرکز بیشتر بر روی بخش خلاقیت نشر کمپانی از سمت ریاست مارول کنار گذاشته شد)
در آن زمان لی نگاه خاصی به هالیوود نیز داشت، در سال 1980 او به لس آنجلس سفر کرد تا ساختههای مارول را معرفی کرده و از آنها در سینما و تلویزیون استفاده کند؛ همانطور که امروزه نیز عجیب و غریب به نظر میرسد چنین کاری در حقیقت طی آن زمان نیز بسیار دشوار بود. با این وجود او توانست تهیهکننده اجرایی و گاهی اوقات راوی پروژههای مختلف مارول همچون کارتون Incredible Hulk در دهه 1980 و کارتون Spider-Man در دهه 1990 شود، استن لی طی زمانی با دی سی وارد همکاری شد و بر روی پروژه Just Imagine با آنها کار کرد اما طی سالیان بعد او تمرکز همکاری خود را بر روی کمپانیهایی چون multimedia projects و POW! Entertainment قرار داد.
گفتن کافیست
طی سال 1989 در فیلم تلویزیونی The Trial of the Incredible Hulk استن لی یک حضور کوتاه مدت داشت و نقش سرپرست هیئت منصفه را در جلسه محکومیت دکتر دیوید بنر ایفا کرد؛ این در حقیقت به عنوان اولین حضور فرعی ادامهدار او در پروژههای سینمایی و تلویزیونی مارول محسوب میشود. (البته لی به جز پروژههای مارول حضوری فرعی در فیلم The Princess Diaries 2 نیز داشت)
حضور فرعی سینمایی او از سال 2000 و با فیلم X-Men آغاز شد، بعد از آن لی تقریبا در تمامی آثار سینمایی و تلویزیونی مارول حضور کوتاه مدت پیوستهای داشت از جمله این حضورهای کوتاه میتوان بدین موارد اشاره کرد: او در فیلم Fantastic Four محصول سال 2005 نقش یک پستچی به نام ویلی لامپکین را ایفا کرد و در فیلم Iron Man محصول سال 2008 نیز نقش دوست خود در زندگی واقعیاش یعنی هیو هفنر را ایفا کرد.
قبل از اینکه استن لی به واسطه فرنچایز مولتی میلیاردیاش تبدیل به یکی از شاختهشدهترین چهرههای تاریخ سینما شود به عنوان یک فرد ماندگار که خود را تبدیل به شخصیتی عمومی نه تنها در کمیکهای مارول و نه تنها کمیکهای ابرقهرمانان بلکه در کل صنعت و کتابهای کمیک کرده است شناخته میشود؛ استن لی به واسطه اشتیاق شدید و کاریزمای طبیعیاش خود را تبدیل به یک افسانه فرهنگی و یکی از نمادهای باارزش آمریکا کرده است، او توانست با خلق کاراکترهایی دوستداشتنی طرفدارن خود را در هر سنی که هستند و در هر جایی از دنیا که حضور دارند بسیار سرگرم و خشنود کند. اکنون غیرممکن است آثار کمیک محبوب و پرطرفداری را بیابید که نام و اثر انگشت لی (همچنین کربی و دیتکو) در آن وجود نداشته باشد، خود لی سال 1958 هیچوثت تصور نمیکرد تا بتواند به چنین حجم از موفقیتی در کار خود دست پیدا کند.
او قصد داشت رمانهایی را خلق کند اما به جایش یک دنیای منحصر به فرد خلق کرد؛ مسلما چنین چیزی برای یک پادو از منهتن دستاورد بسیار بزرگی است، گفتن و خلق کردن دیگر کافیست.
نظرات