اولین نسخه Alone in the Dark به عنوان اولین عنوان سه بعدی در ژانر «ترس و بقا» به شمار میرود. عنوانی که در سال ۱۹۹۶ منتشر شد و به سرعت تبدیل به یکی از محبوبترین عناوین در آن سال ها شد. اما با گذر زمان، وضعیت خیلی برای این اثر خوب پیش نرفت و در ادامه شاهد عرضه عناوین ضعیفی برای ادامه این سری بودیم. در نهایت آخرین نسخه اصلی از بازی در سال ۲۰۰۸ توسط کمپانی آتاری منتشر شد. عنوان جاه طلبانهای و پر خرجی که هر چند نقاط قوت فراوانی داشت اما مشکلات تکنیکی و فنی از موفقیت آن جلوگیری کرد. در سال ۲۰۱۸ هم یک عنوان شوتر سوم شخص آنلاین با استفاده از نام این اثر منتشر شد که به صورت کامل شکست خورد.
حال پس از شانزده سال از عرضه آخرین نسخه اصلی سری، نوبت به عرضه یک نسخه جدید رسیده است. عنوانی که این بار توسط استودیو نسبتا گمنام Pieces Interactive توسعه یافته و کمپانی THQ Nordic وظیفه انتشار آن را بر عهده داشته است.
همانند دیگر عناوین شرکت THQ این بار هم با یک عنوان AA سر و کار داریم و دیگر خبری از عنوان پرخرجی همانند نسخه ۲۰۰۸ نیست. هر چند به نظر میرسد همان بودجه محدود هم به صورت کامل برای حضور دو ستاره مطرح هالیوودی یعنی دیوید هاربر و جودی کومر خرج شده است و بازی در باقی بخش ها دارای مشکلات متعددی است که در ادامه به آن ها خواهم پرداخت.
سکانس اولیه از جایی قصه را شروع میکند که امیلی هارتوود با بازی جودی کومر به همراه یک کارگاه خصوصی با نام ادوارد کارنبی برای پیدا کردن عموی امیلی به عمارت «Derceto» سفر میکنند. جایی که به عنوان تیمارستانی برای افراد مرفه از آن نام برده میشود و بین اهالی محلی معروف به وجود نفرین و یک فرقه شیطانی در آن است. عموی امیلی هم به فردی با نام Dark Man در آخرین نامه خود اشاره کرده است که به عنوان شخصیت بد داستان معرفی میشود. با این تفاسیر بعد از انتخاب بین دو شخصیت اصلی، بازی با همان شخصیت شروع و تا پایان ادامه پیدا میکند. از همان ابتدا باید گفت هر چند در کات سین ها شاهد اتفاقات متفاوتی در دو کمپین دو شخصیت بازی نسبت به یک دیگر هستیم، اما کلیت مراحل و داستان فرق چندانی با یک دیگر ندارد و تنها تفاوت موجود نحوه پرداخت به شخصیت پردازی امیلی و ادوارد در طول داستان است.
در عمل باید گفت همین شخصیت پردازی ها و نحوه پرداخت به آن ها نقطه قوت کلی داستان این اثر محسوب می شوند. در کمپین هر دو شخصیت به شکل کاملی با گذشته آن ها، گناهانشان و دلیل آن که به عمارت پا گذاشتهاند آشنا می شویم. این شخصیت پردازی تا آخرین لحظات هم به خوبی در خدمت تکامل دو شخصیت اصلی حاضر است و به لطف اکت قدرتمند هاربر و کومر، شخصیت های به یادماندنی از آن ها میسازد.
اما از این دو شخصیت که عبور کنیم، در زمینه روایت داستان و کلیت قصهای که برای مخاطب تعریف می شود، با عنوان به شدت سردرگمی طرف هستیم. بازی نه توانسته از پتانسیل موجود در دیگر شخصیت های حاضر در عمارت استفاده کند و نه موفق می شود از پتانسیل شخصیت های بدش بهره ببرد. در عمل ساعت پایانی بازی هر آنچه برای بال و پر دادن به داستان تا آن لحظه جمع کرده را به شکل کامل به دور میریزد و قصه به بدترین یا به بیان دیگر مضحک ترین شکل ممکن پایان مییابد.
مورد آزار دهنده بعدی تفاوت فاحش دو شخصیت اصلی نسبت به دیگر شخصیتها است. این دو شخصیت چه از لحاظ بصری و چه بازیگری قابل مقایسه با دیگر شخصیتها نیستند. در عمل امیلی و ادوارد تنها شخصیتهایی هستند که به صورت کامل صورت آن ها اسکن شده و دارای موشن کپچر کاملی هستند و به همین دلیل در کات سینها شاهد اختلاف فراوانی از لحاظ کیفی بین این شخصیتها هستیم. باقی شخصیتها گویا از دل نسل ششم و هفتم به اینجا آمدهاند و از لحاظ طراحی تفاوت فراوانی با شخصیتهای اصلی دارند.
در بعد گیم پلی هم میتوان عنوان Alone in the Dark را به دو بخش «خوب و بد» تقسیم کرد. عنوانی خطی که منبع الهامش ریمیک های اخیر RE و سری سایلنت هیل بوده و در مجموع سعی میکند هویتی مجزا برای خود دست و پا میکند. همان کاری که عنوان The evil within قصد داشت انجام دهد و تا حدودی هم موفق یود و البته Alone in the dark هم تقریبا به این موفقیت دست یافته است و در مجموع هویتی منحصر به فرد را برای خود میسازد. البته این به معنی خوب بودن اثر نیست. روند کلی بازی به دو بخش تقسیم می شود. بخشهای حل پازل که نقاط قوت هستند و بخشهای مبارزات که به شدت ضعیف، تکراری و خسته کننده از آب درآمدهاند.
پازل ها معمولا به پیدا کردن رمز گاو صندوق ها، پیدا کردم آیتم و جست و جو در محیط و خواندن مدارک جمع شده خلاصه می شوند. درست مثل ریمیک نسخه دوم و نسخه های کلاسیک RE. گیمر مدام بین اتاقهای عمارت برای حل معما جا به جا میشود و با پیدا کردن سرنخ قطعات پازل را در کنار یک دیگر قرار می دهد. در همین حین قطعات موسیقی جاز و بلوز دهه ۴۰ میلادی در پس زمینه بخش میشود و حسی نوآر گونهای را به ارمغان میآورد. درست همان حسی که هنگام تجربه عنوان L.A Noire داشتیم. از لحاظ سختی هم با پازل های نسبتا دشواری سر و کار داریم که حداقل چند دقیقه ای فکر و ذهن شما را مشغول به خود میکنند.
در کنار پازل ها با کامبت دست و پا شکسته بازی سر و کار داریم. سازندگان در این بخش از دو عنوان سایلنت هیل برای لول دیزاین و اتمسفر و ریمیک نسخه های دوم و سوم RE برای گان پلی الگو گرفته اند. بازی در حین مراحلی که مبارزات در آن وجود دارد همانند سایلنت هیل، گیمر را وارد دنیایی متفاوت میکند. دنیایی که حتی سعی دارد حس ترس و هراس را به مخاطب منتقل کند و در لحظات محدودی هم با اتمسفر خوب و جامپ اسکیر های مناسب موفق شده تا به این عمل دست یابد. هر چند در مجموع با عنوان ترسناکی طرف نیستیم و تجربه بازی کمتر میتواند باعث ترس مخاطبش شود. این مراحل از لحاظ لول دیزاین هم طراحی خوبی دارند. مراحل قبرستان، اسکله و... از جمله مراحلی هستند که مخاطب در آن به ماجراجویی در یک محیط نسبتا وسیع میپردازد و «مبارزات، مخفی کاری و فرار» در آن ها دخیل هستند.
اما هیچ کدام از این سه بخش آن طور که باید و شاید چنگی به دل نمیزنند و بخش های تکراری و خسته کننده محسوب می شوند. در بخش مبارزات علاوه بر تنوع به شدت کم و چالش اندک مبارزه با دشمنان، شوتینگ هم یک حالت بی وزنی همراه با خود دارد و وزن اسلحه های بازی که شامل پیستول، شاتگان و تامی می شوند به هیچ عنوان قابل لمس نیستند. دشمنان هم از همین مشکل رنج میبرند و گویا در حال مبارزه با دشمنانی بی وزن هستیم. مخفی کاری هم هیچ عمق خاصی ندارد و استفاده کردن و یا نکردن از آن تفاوتی در روند مراحل ایجاد نمیکند. از همه این موارد بدتر مبارزات با غول آخر های این عنوان است که فقط میتوان از واژه «مضحک» برای توصیف آن ها استفاده کرد. واقعا میتوان گفت سازندگان کار سختی برای انتخاب چنین باس های عجیب و مسخرهای داشتهاند و معلوم نیست این ایده از کجا به مغز آنها رسیده است.
مواردی مانند استفاده از آتش داینامیک و حتی ایده های عجیب سازندگان در نسخه ۲۰۰۸ مثل رانندگی، در این نسخه به صورت کامل غایب هستند و در مجموع با عنوانی طرف هستیم که کمتر دست به ریسک زدهاست.
عنوان Alone in the dark در بخش گیم پلی باگ خاصی ندارد، اما تا دلتان بخواهد مشکلات فنی ریز و درشت در آن به چشم میخورد. در طول تجربه اثر بیش از ده بار شاهد کرش کردن بازی بودم یا در بعضی مواقع صدا به صورت کامل قطع می شد. حتی یکی از مشکلات فنی باعث شد که این اثر را برای من به یک عنوان اپن ورلد تبدیل کند و این امکان را داشتم در محیط اول بازی به صورت آزادانه و در خارج از عمارت جست و جو کنم. مشکلاتی که احتمالا تا روز عرضه و انتشار پچ برطرف شوند.
در زمینه گرافیک هم با یک عنوان کاملا معمولی طرف هستیم. طراحی محیط ها و نورپردازی به خوبی کار شده اما در خصوص طراحی شخصیت ها تعریف خاصی نمی توان از این اثر کرد. بازی در دو حالت پرفورمنس با نرخ فرم ۶۰ و کوالیتی با نرخ فرم ۳۰ و رزولوشن بالاتر بر روی کنسول های ایکس باکس سری ایکس و پلی استیشن ۵ اجرا می شود و در هر دو حالت هم در بعضی از صحنه ها از ری تریسینگ بهره برده است.
نسخه سال ۲۰۰۸ از لحاظ موسیقی عنوانی قدرتمند بود. این نسخه هر چند نتوانسته قطعات قدرتمندی به خوبی آن نسخه را ارائه دهد اما در مجموع قطعات خوبی برای بازی ساخته شدهاند. به خصوص در بخشهای مربوط به حل پازلها و گشت و گذار در محیط قطعات مناسبی پخش میشوند.
نتیجه گیری:
آخرین تلاش برای احیا Alone in the dark نه یک عنوان ضعیف بلکه یک عنوان ناامید کننده محسوب می شود که ناتوانی و یا شاید حتی بودجه کم باعث شکست آن شده است. عنوانی که میتوان از بخش هایی از آن لذت برد و حتی آن را قابل احترام قلمداد کرد اما در پایان به دلیل تصمیمات عجیب سازندگان و ناتوانی آن ها در توسعه، به هیچ وجه نتوانسته عنوانی درخور نام این سری باشد.
نظرات