بررسی فیلم لاتاری
سینمای ایران شاخصهای ویژهای دارد. از نوع نگاه سینماگران ایرانی بگیرید تا محدودیتهایی که برای نمایش آنچه در سینمای جهان معمولی به نظر میرسد، تا خلاقیتهایی که به دلیل همین محدودیتها به وجود آمده است.
در سینمای کدام نقطه از جهان میتوان سمبولیسم را تا این حد موثر و کاربردی دید؟ تا جایی که حتی تجاریترین فیلمها نیز وقتی به خط قرمزهای تعریف شده و تعریف نشده سیاسی و اجتماعی میرسند، به زبان دیگری سخن میگویند.
در حوزه شخصیت شناسی و رفتار آدم ها هم، سینمای ما شگردهای خاص خودش را دارد. جنگ به شدت بر آن تاثیر گذاشته است و نزدیک به چهار دهه روابط اجتماعی حاصل از انقلاب ایران آن را دارای کاراکترهایی کرده که برای ما، شخصیتهایی آشنا هستند. مبارزان پیر و خسته که از دیروز بریدهاند، رزمندگانی که آرمانهایشان را همچنان حفط کردهاند، جانبازانی که هنوز افتخار میکنند که با خودکار دولتی یک امضای شخصی نکردهاند. و در مقابل، نسل جدید که مدام در مقابل دیروز علامت سوال میگذارند؛ پدران و مادران و مربیان را به چالش میکشند و آدمهای بدون ریشهای که صاحب همه چیز شدهاند.
و این شاید قابل تامل باشد که فیلمساز جوانی چون محمد حسین مهدویان این همه دغدغهی جنگ و مبارزان انقلابی را داشته باشد.
(توجه داشته باشید که در ادامه ممکن است بخشهایی از داستان فیلم فاش شود)
مهدویان امسال برای سومین سال پیاپی بعد از ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز که هردو موفقیت بسیار خوبی در جشنواره فجر کسب کردند، با موضوعی کاملا متفاوت به جشنواره رفت؛ قاچاق دختران ایرانی به کشورهای عربی.
مهدویان فیلمنامهی لاتاری را همچون آثار قبلیاش با کمک ابراهیم امینی نوشته است و طراحی صحنه و لباس را هم بهزاد جعفری طادی بر عهده گرفته است. فیلم لاتاری علی رغم آنکه تیم ثابت و همیشگی مهدویان را در پشت صحنه دارد، اما ساختارش کاملا با فیلمهای قبلی او متفاوت است. فیلمبرداری کار را هادی بهروز در تهران و قطر انجام داده است و جالبتر اینکه برای اولین بار فیلمی ساخته که با دوربین دیجیتال فیلمبرداری شده و دیگر خبری از دوربین 35 میلیمتری فیلم های قبلیش (که البته در دهه شصت میگذشت) نیست.
تمام اینها شما را آماده میکند تا با کاری نو (با توجه به موضوع جسورانهاش) و کاراکترهای ملموس و حرفهایی تازه مواجه شوید. شما مطمئنید که فیلم باید پر از سمبل و نشانه باشد، چون موضوع فیلم موضوعی نیست که بتوان بازش کرد و باید منتظر باشید تا حرفها چنان در لفافهی زیبای هنر نویسنده و کارگردان و بازیگران پیچیده شده باشد که تا روزها بعد، با بازشدن در ذهنتان، تکانی بخورید و بگویید: آخ، این را میخواست بگوید...حالا میفهمم.
قبلتر بگویم شاید این نقد فیلم لاتاری نباشد، شاید درد و دلی ساده از فیلمسازی هم نسل خودم باشد که توقع نداشتم ... یا بهتر بگویم خیلی بیش از اینها توقع داشتم تا به جای حل کردن موضوع آن را جمع نکند. تا صورت مسئلهای به این واضحی را که سالهاست (شاید از زمان فقر و فحشای دهنمکی) رد پای آن را در فیلمها و مستندها میبینیم، پاک نکند و آن را حواله عوامل دشمن و خارجی ندهد.
برگردیم به بیست سال پیش، آژانس شیشه ای ... مبارزان، جانبازان، فقر، تهمتهای خوردن و بردن و سهمیهی دانشگاه و...
آژانس شیشه ای احتمالا ناسزاوارترین فیلم محبوب تاریخ سینمای ایران است، حاتمیکیا با هوشمندی از مضمون گروههای فشار استفاده کرد و التهاب فیلمش را به بالاترین درجهی ممکن رساند، سوژه فیلم در نگاه اول جسورانه است (لطفا لاتاری را قدم به قدم در ذهن خود مرور کنید) یک رزمنده دوران جنگ که در پیچ و مهرههای تامین معاش فشرده شده است، وقتی یک هم رزم سابق خود را در چنگال مصدومیت به یاد مانده از دوران جنگ در آستانه مرگ میبیند و در کنار آن بیتوجهی مردمی که برای پول و رفاه و مسافرت بیشتر مسابقه گذاشتهاند، سر به شورش بر میدارد، مبارزه او انگیزههای شخصی دارد اما به سرعت تبدیل به نماد مبارزه با سرمایه داری و واکنش به بیبند و باری و رفاه طلبی میشود، ولی مشکل فیلم از آنجا شروع میشود که حاتمی کیا چنین موقعیتی را ترسیم میکند اما تونایی به سرانجام رساندن آن را ندارد.
مضمون فیلم کوهی از معنا را بر دوش فیلمسازی قرار میدهد که در آن برهه خاص شجاعت به سر منزل رساندن آن را ندارد، پس جاخالی میدهد که کاش مهدویان هم جاخالی داده بود، و کاش رگباری از شعار بر سر مردم فرود نمیآورد و کاش به جای حاج کاظم، موسی را (البته بدون شنل در نقش بتمن) یا شاید قیصر با پاشنهی کفشهای خوابیده (فقط صحنهی حمام عمومی به دستشویی تغییر پیدا کرده است) ناگهان ظاهر نمیکرد.
یا کاراکتر مهم دیگر فیلم :یک عاشق دل باختهی پریشان که اصلا معلوم نیست چه وجه مشترکی به جز برنده شدن لاتاری با معشوق دارد چون از صحنهی اول فیلم بنای کری خواندن با هم دارند، برادری در بند (داش فرمون) خواهری که شک میکنم اصلا خواهر نوشین باشد، چون آنقدر کم رنگ است که حتی پروای زاری کردن بر مرگ خواهر خود را ندارد،
و پدر ... آخ از این پدر!
https://ns1.bazimag.com/blog/8819-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%84%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C#sigFreeId1481aa6d26
جناب آقای حاج موسی بهتر نبود به جای محاکمهی شیخ عرب و سامی حساب این ناپدر را میرسیدی؟ راستی در کشور خود ما فحشا نیست، فساد نیست، خود فروشی دخترکان معصوم و زنان نقاب بر چهره وجود ندارد؟ همه چیز آنطرف آبیهاست؟ از این برکه گل آلود ماهی گرفتن کیف دارد؟ جنگ ما، جنگ روانی بین ایران و اعراب که شبکه های اجتماعی دامنش میزنند خوب میتواند رگ غیرت جوانان را بیرون بزند.
فرقی ندارد، عربستان باشد یا امارات، لگدمال شدن زائران کعبه زیر دست و پا و له شدن شرف ایرانی ها باشد، یا بکر بودن دختران ایرانی.
آقای مهدویان کاش در این جنگی که راه انداختهای چیزی هم به گردن میگرفتی، کاش حداقل در فیلمی که درباره تجارت دختران ساخته بودی زنان و دختران هم نقشی داشتند، جز چند سکانس ابتدایی فیلم که نوشین را دختری سر به هوا ( بیشتر شبیه دختر فیلم اکسیدان و متولد 65) نشان میدهد خبری از هیچ زن و دختری نیست، دخترک 5-6 سالهی موسی با روسری و دامن و شلوار نمایندهی کل خانواده موسی است که با او وداع میکند، حداقل حاج کاظم با «فاطمهاش» درد و دل کرد. همسر تو که از پشت در دستی هم برایت تکان نداد. ماشین فروختنت هم که ماه بود (مدیون هستید فکر کنید تقلید از حاج کاظم است) خانوادهات که عادت دارند به کارهایت؟!
این چه موسیای است؟ این موسی است که از کوه به پیش قوم خود بازگشت ؟! «آقای مربی فوتبال» که از کارهای دولتی دور مانده است اما سالها جانش را برای دفاع از یک وجب خاکش گذاشته است، ولی میبیند سیستم امنیتی هنوز میخواهد بازی بدون «جنگ برنده» را انجام دهد (یاد به رنگ ارغوان نمیافتید) گوسالهی زرد را میکشد؟!
راستی هیچ فکر کردهاید سرنوشت دخترک معصوم موسی چه میشود؟ بهتر از نوشین است؟ نوشینی که پدرش (باز هم شک دارم از نام پدر برای این نامرد استفاده کنم) تا نوجوانی او را ساپورت کرده و به قول خودش به مدرسه ی دوزبانه فرستاده.
در کل شاید بشود گفت لاتاری یک گام بلند به عقب برای کارگردان مستند «آخرین روزهای زمستان» است. ماجرای نیمروز در مقایسه با لاتاری شخصیتپردازی قوی و منسجمی داشت و توانسته بود چند تیپ را معرفی کند (تصور کنید چقدر سخت است درآوردن نقش احمد مهرانفر که در ذهن همه ارسطوی پایتخت ثبت شده است یا جواد عزتی) البته جواد عزتی بازی خیلی خوبی در لاتاری به نمایش گذاشت و سایر بازیها هم نسبتا خوب هستند. روایت فیلم خیلی روان بیان میشود، سبک فیلمبرداری هم از نکات مثبت فیلم است. در پایان فیلم حس میکنی فیلمی با ریتمی خوب و روان را تماشا کردهای.
خب، بفرمایید شام با معجونی از مسعود کیمیایی، ابراهیم حاتمیکیا و کمی تا قسمتی مسعود دهنمکی!
نظرات (1)