دو روح به دنبال حقیقت | نقد و بررسی فصل اول سریال The Punisher
دنیای سینمایی مارول، در سالهای اخیر مدام درحال پیشرفت است و دنیای وسیع و پرعظمت خود را در بخش های مختلف گسترش میدهد. مارول، افزون بر فیلم های سینماییاش که فعالیت چشمگیری در آن داشته و فیلم های بسیار خوبی را در آن منتشر میکند، در تلوزیون هم از غافله جا نمانده و سعی میکند همانند رقیب دیرینهی خود، یعنی دیسی، سریالهای تلوزیونی مختلفی را با اقتباس از کمیک های ابرقهرمانیاش تولید کند و با موفقیت روی آنتن ببرد. این شرکت بزرگ و محبوب، اغلب تمرکز خود را روی همکاری با شبکهی اینترنتی نتفلیکس قرار داده و سریال های مختلفی نظیر دردویل، لوک کیج و مدافعان را تولید کرده است که هر یک آنطور که باید، به موفقیت نرسیدند و ایراد های زیادی در آنها دیده میشد. یکی از این سریال های بسیار مورد انتظار (با ظاهری متفاوت از دیگر ماجراهای ابرقهرمانی مارول) سریال The Punisher بود که با اقتباس از سری کمیکهایی با همین نام ساخته شده است و ماجرای یک کهنه سرباز آدمکش را روایت میکند. برخلاف سریالهای قبلی مارول که نتوانستند به طور کامل رضایت طرفداران را جلب کنند، سریال The Punisher – حداقل در فصل اول تا اینجای کار – دقیقا همان نمایشی را از خود نشان داده است که طرفداران مارول انتظارش را میکشیدند. به تصویر کشیدن زندگی یک آدمکش عصبی با پیشینهای تاریک و غمانگیز که خود را مسئول به قتل رساندن فاسیدن سیاسی و مزدوران حکومتی میداند. در ادامهی مطلب با بازیمگ همراه باشید تا فصل اول سریال The Punisher را به طور کامل مورد بررسی قرار دهیم.
شایان ذکر است که ادامه این متن، اسپویل های داستانی زیادی را در خود جای داده و درصورت عدم مشاهدهی سریال، مراقب آنها باشید!
انتخاب جان برنثال، یکی از تصمیم های درستی بود که سازندگان در پروسهی ساخت سریال The Punisher گرفتند
فص اول سریال The Punisher اگرچه بهترین فیلمی که میتوان از سرگذشت فرانک کسل (پانیشر) ساخت، نیست. اما در جایگاه خود به عنوان یک سریال کم خرج و جمع و جور، انتظاراتمان را برآورده میکند و به خوبی، آن عصبانیت ناشی از انتقام فرانک را در کنار گذرهایی به خاطرات تلخ گذشتهاش به نمایش میگذارد و یک مجازات کنندهی واقعی را به تصویر میکشد. داستان فیلم از زمان کنارهگیری فرانک کسل از دوران آدمکشیاش تا به اتمام رساندن آخرین ماموریتش را روایت میکند. زمانی که مرگ غیر واقعی خود را صحنهسازی کرده است و مثل یک روح با یک هویت جعلی در سایه های شهر زندگی میکند. بدون در نظر گرفتن مقدمهی اپیزود اول، ماجرای سریال از جایی آغاز میشود که فرانک کسل، خود را از کار پرخشونت و وحشتناکش بازنشسته کرده و در یک ساختمان درحال ساخت، مشغول به کار است و مدام با استفاده از یک پتک، دیوار ها را یکی پس از دیگری خراب میکند. سریال میخواهد با به نمایش گذاشتن این برهه از زندگی فرانک، به مخاطب توضیح بدهد که وی با هر ضربهای که با پتکش به دیوار میکوبد، برگ دیگری از خاطراتش را ورق میزند و با اینکار میخواهد به نوعی مصیبتش را تصلی ببخشد و اعصابش را آرام کند. درکل فرانک پس از تمام اتفاقاتی که در گذشته رخ داده و خونهایی که به بهانهی گرفتن انتقام خانوادهاش ریخته، تصمیم گرفته دیگر از آن دوران فاصله بگیرد و یک زندگی بدون خون و خونریزی را ادامه بدهد. اما باز هم سر و کلهی افراد فاسدی که قدرت را به دست گرفتهاند و کثافت کاریهایشان را در پشت پردهی چهرهی چرکین مهربانشان انجام میدهند، پیدا میشود. فرانک یا همان پانیشر (مجازاتگر) هم نمیتواند تمام این حوادث را نادیده بگیرد و باری دیگر به عرصه باز میگردد. در این بین سر و کلهی یک مرد دیگر هم پیدا میشود که گویا همانند فرانک، مرگ خود را صحنهسازی کرده و مثل یک روح در سایه های شهر زندگی میکند و خودش را با عنوان مایکرو (Micro) صدا میزند. پانیشر و مایکرو، با هم یک گروه دو نفره تشکیل میدهند تا حقیقتی که سالهاست توسط فاسدین قدرتمند سیاسی پنهان شده را به گوش مردم برسانند. اما فرانک تنها با افشا کردن حقیقت راضی نمیشود و میخواهد با روش خودش کار ها را انجام دهد. روشی که خشونت زیادی به همراه دارد و با کشته شدن همان افراد فاسد، موجب به وجد آمدن فرانک میشود. مایکرو به نوعی عضوِ پشت میزیِ گروه است و ماموریتها را برای فرانک راست و ریس میکند. فرانک هم در صحنه حاضر میشود و همزمان با هماهنگی های مفید مایکرو، ماموریت ها را به انجام میرساند.
خُلق و خوی آرام و باثتبات مایکرو، مکملی بر خشونت و بیثباتی های پانیشر است
دینا، مامور پلیسی در صنف سازمان امنیت ملی است که به طرز شدیدی مجذوب پروندهی پانیشر شده. این موضوع پس از برخوردش با فرانک کسل، جدیت بیشتری به خود میگیرد و باعث میشود که دینا تمام تمرکزش را روی پروندههای مربوط به فرانک کسل بگذارد. اما نکتهی جالب در رابطه با دینا این است که وی بر خلاف مردم و اکثر سران فاسد حکومتی، فرانک را یک تروریست بیرحم که آزادانه مردم را به کام مرگ میکشاند، نمیداند. بلکه به آن به چشم یک مبارز آزادیخواه نگاه میکند که برعلیه مفسدین حکومتی قیام کرده است. همین موضوع باعث میشود که دینا به فرانک به علت جمعآوری مدارک لازم برای مجرم شناختن رالینز، نیاز پیدا کند. رالینز، مدیر بلند مرتبهی سازمان CIA است که در راس تمامی پروژه های کثیف سازمان های حکومتی آمریکا قرار میگیرد. وی در گذشته طی یک ماموریت در قندهار که حول محور فاچاق هروئین میچرخیده و در سریال به طور کامل دربارهاش اطلاعات کسب میکنید، باعث شده است که فرانک به طور جدی به دشمنش تبدیل شود. از همین رو میتوان رالینز (با بازی بسیار خوب و نفرتانگیز پال کلاوس) را به نوعی غول مرحله آخر فرانک به حساب آورد که با از میان برداشتنش، فرانک خون بهای خانوادهاش را به طور کامل تسویه میکند و کارش را به پایان میرساند. در این بین، بیل، رفیق گرمابه و گلستان و قدیمی فرانک، به شکل آزاردهندهای آن روی نفرتانگیز و اعصابخردکن خودش را به نمایش میگذارد و به بزرگترین دشمن فرانک تبدیل میشود. بیل که با دینا هم وارد یک رابطهی عمیق و عاشقانه میشود، به شکل برکینگ بد واری، هرنوع جنایت کثیفی را انجام میدهد و سپس خودش را در جمع آدم خوبهای داستان جای میدهد. بن بارنز، بازیگر نقش بیل (Jigsaw در کمیک) به نحو احسن چهرهی دو رو و دروغگوی بیل را به نمایش میگذارد و هنرنماییاش را به یکی از نقاط قوت فیلم تبدیل میکند. با توجه به پایان بندیِ آخر فصل و زنده ماندن بیل (البته به شکل بسیار دردناک و عذابآوری)، به نظر میرسد دنبالهی فصل اول سریال The Punisher تولید شود و شاهد ادامهی کشمکش های فرانک کسل و بیل که یک روزی بهترین دوست یکدیگر بودند و حالا به دشمنان خونین هم تبدیل شدهاند، باشیم. یکی از مهمترین نقاط قوت فصل اول سریال The Punisher، بازی بسیار خوب بازیگرانِ شخصیت های اصلیاش است. جان برنثال واقعا بهترین انتخاب برای بازی در نقش فرانک کسل بود و به خوبی آن شخصیت عصبانی، ناراحت، بیکله و پرابهت پانیشر را به تصویر میکشد. از طرفی هم دبورا آن ول در نقش کارِن، اِمیر رز ریوا در نقش دینا، اِبون ماس در نقش مایکرو و همینطور جیمی ری نیومن در نقش سارا همسر مایکرو، هر یک به خوبی در نقش خود فرو رفتهاند و بازی بسیار خوبی را به نمایش میگذارند. یکی از نکات جالب در این زمینه برای مخاطبان ایرانیِ سریال The Punisher، حضور بازیگر ایرانیالاصلی است که در نقش مادر دینا هنرنمایی میکند. شهره آغداشلو، بازیگر ایرانی – آمریکایی که در سینمای کلاسیک کشورمان هم فیلم های زیادی را بازی کرده، در این سریال هنرنمایی بسیار خوبی را از خود به جای گذاشته است.
دینا از جمله کاراکترهای کاریزماتیک سریال است که حضورش در اینگونه سریالها، واجب است
اما با وجود نقاط قوت فصل اول سریال The Punisher، ایرادهایی هم در آن به چشم میخورند که کاش در سریال شاهد حضور آنها نبودیم. یکی از این ایرادها که واقعا بیننده را آزار میدهد، ساختار کلی اپیزود دوم این فصل است! اتفاقات اپیزود دوم به شکل فاجعهباری مثل آدامس کش میآیند و صبر بیننده را به جوش میآورند. این موضوع به قدری جدی است که حتی اگر حدودا 70 درصد از این اپیزود را هم نبینید، چیزی را از دست ندادهاید و به خوبی میتوانید حوادث سریال را از اپیزود سوم ادامه دهید. به طور کلی 1 ساعت مدت زمان اپیزود دوم، میتوانست به 15 دقیقهای تبدیل شود که در آن برای اولین بار فرانک و مایکرو باهم خلوت کردهاند و فرانک درحال حرف کشیدن از زیر زبان مایکرو به همان شیوهی همیشگیاش است و در پایان هم مایکرو به وی ثابت میکند که برای صحبت آن دو هیچ نیازی به خشونت نیست و آنها میتوانند بهترین دوستانِ هم باشند. رفته رفته طی اپیزودهای بعدی این اتفاق رخ میدهد و فرانک و مایکرو به بهترین دوستان هم تبدیل میشوند.
دیگر ایراد سریال هم تاحدودی مربوط به همین عادت کش دادنِ سازندگان سریال The Punisher است. در مواقعی که فرانک به اهدافش دسترسی پیدا میکند و با عصبانیت تمام به آنها هجوم میبرد؛ باید انتظار خشونت زیادی را داشته باشید که با بیرحمیِ محض، لوکیشنِ سکانس را پرِ خون و دندان های شکسته میکند! اما حقیقتا شکنجه هایی که فرانک به دشمنانش وارد میکند، در برخی مواقع بیدلیل کش پیدا میکنند. سازندگان میتوانستند اوجِ خشونت سرشار از جنونِ فرانک را حتی تنها در سی ثانیه هم به نمایش بگذارند. اما بارها شاهد موج شکنجه های بیموردی از سوی فرانک هستیم که در واقع به سوی جنازهی دشمنانش روانه میشود و در طولانی مدت، حال بیننده را از خون زیاد و خشونتِ بیتعارف سریال، به هم میزنند. این دو مورد در کنار یکی دو هنرنمایی بیتجربه و نپخته در نقش های مختلف، از جمله ایراداتی هستند که در فصل اول سریال The Punisher وجود دارند و مانع از تبدیل شدنش به یکی از بهترین سریالهای اقتباس شده از روی کمیکها میشوند. هرچند این فصل به خوبی انتظار طولانی مدت ما را برای انتشار سریال را به پایان میرساند و موجب رضایتمان از یک نمایش تمام عیار و بسیار جذاب از یک پانیشرِ واقعی میشود.
بشخصه، طرفدار آنتاگونیستهایی هستم که ابتدا از در دوستی وارد میشوند. این موضوع تاثیر بسزایی در نفرتانگیزتر بودن آنها دارد
فصل اول سریال The Punisher، شاید لقب بهترین سریال اقتباسی از کمیک را به خود نگیرد. اما قطعا یکی از بهترین سریال های ساخته شده توسط مارول است و درخور حساب شدن به عنوان ثمرهی همکاری این دو غول سرگرمی – یعنی مارول و نتفلیکس – را دارد. سریالهای قبلیای که نتفلیکس در رابطه با کمیک های مارول با همکاری خود مارول ساخته بود، ایرادات زیادی داشتند و بعضا حتی ارزش یک بار تماشا را هم نداشتند. اما شرایط در سریال The Punisher تغییر کرده است. هنگام تماشای 13 اپیزود این سریال، به طنازی های بعضی شخصیتها میخندید، از انتقامگیری های فرانک سرحد لذت را میبرید، هنگام اشارات فرانک به گذشتهی تلخش مثل قسمتی در اپیزود پنجم که درحال صحبت با یکی از بهترین دوستانش یعنی کارِن است و بار احساسی بسیار زیادی دارد، گریه میکنید و در آخر هم هنگام دروغ گفتن های بیل سر خود را به دیوار بکوبید! فصل اول سریال The Punisher به بهترین شکل ممکن تمامی این موارد را در خود جای داده است و با وجود آنها به یکی از زیباترین سریال های امسال تبدیل میشود. فصل اول سریال The Punisher قطعا ارزش حداقل یک بار تماشا را دارد و بهترین نمایش از سرگذشت فرانک کسل، کهنه سربازی که به دنبالِ تسویه کردن خونبهای همسر و دختر و پسرش است را به تصویر میکشد.
نظرات