ایدههای بسیار زیادی در عالم هنر وجود دارند که در نگاه اول، بهترین چیزِ ممکن برای تمام تاریخ بشریت به نظر میرسند اما در مرحلۀ اجرا تبدیل به فجایعی غمانگیز میشوند. فرق یک هنرمند بزرگ با هنرمندانی که به سادگی فراموش میشوند هم در رها کردن همان ایدههاییست که در اجرا شکست خورده به نظر میرسند. وقتی بحث یک مجسمه یا یک قطعۀ موسیقی باشد، این رها کردن کمی سادهتر به نظر میرسد اما زمانی که یک فیلم سینمایی یا یک بازی ویدئویی در پروسۀ ساخت در حد ایدهپردازی اولیه از آب در نمیآید، نمیتوان به سادگی سالها تلاش را پاک کرد و از اول به سراغ کار دیگری رفت و این مسئله برای هنرمندان مستقل سختتر از استودیوهای بزرگ است. با این مقدمه احتمالاً بتوانید تصویر کنید که قرار است با چه نوع نوشتهای در مورد Pecaminosa رو به رو شوید.
تلفیق ژانر نقشآفرینی با یک داستان فیلم نوآر و بهرهگیری از سبک بصری پیکسل آرت از آن ایدههایی است که برگههای ارائۀ پروژه را باید با طلا نوشت اما پرداخت و همراه کردن این ایدهها بحث دیگری است که با متر و معیار نگارنده، استودیوی Cereal Games در اولین تجربۀ خود نتوانسته این ترکیب را به خوبی در کنار هم قرار دهد. داستان تمام شخصیتهای کلیشهای یک فیلم نوآر کلاسیک مربوط دهۀ 40 و 50 میلادی را در خود جای داده: کارآگاه دائمالخمر به عنوان قهرمان داستان، پسربچۀ روزنامهفروشی که وردست و خبرچین این کارآگاه است، شخصیت زن اغواگری که گذشتهای مبهم با کارآگاه قهرمان، فردی که گمشده و فرد خلافکاری که مأموریت پیدا کردنش را به قهرمان داستان محول میکند.
کارآگاه کلیشهای این داستان John Souza نام دارد که توسط روح یک سردستۀ مافیا، مأموریت مییابد تا دیگر خلافکاران شهر را مجازات کرده و همچنین همکار قدیمیِ «جان» در دورانی که هنوز برای نیروی پلیس کار میکرده را هم پیدا کند. ممکن است بپرسید که روح این فرد مافیایی چرا به سراغ جان آماده است؟ به این علت که جان در فرآیند دستگیری، او را به قتل رسانده و علت اخراج او از نیروی پلیس و به گِل نشستن زندگیاش هم همین مسئله است. این چرا جان مأموریتی که توسط چنین فردی به او محول شده را قبول میکند، از نظر سازندگان ریشه در رفاقت قدیمی با همکارش دارد اما مسئله اینجاست که جان سالهاست که ارتباطی با او نداشته و حتی خبر مفقود شدن بیش از دو هفتهای این همکار قدیمی برایش خبری دسته اول است.
ایراد داستان فقط در پذیرش رویکرد «همینه که هست» بازیسازان در انگیزۀ شخصیتها نیست بلکه دیالوگنویسی کار هم پایینتر از استانداردهای یک اثر نوآر است. بخش مهمی از ظرافتهای یک اثر نوآر در دوئلهای کلامی بین شخصیتها و یه حس طنز ویژۀ این ژانر برای شرایطی بسیار تاریک است اما هیچ رد پایی از این رویکرد هوشمندانه به دیالوگها در Pecaminosa مشاهده نمیشود. دیالوگها بیشتر از آن که به جان شخصیتی باهوش ولی سرسخت بدهند، او را تبدیل به فردی بیحوصله و غرغرو کرده که جوکهایش در نزدیکی مرز نژادپرستی در حرکت هستند و همراهی این نکته با تصویرسازی سؤال برانگیزِ بازی از افرادِ متعلق به اقلیتهای نژادی، باعث نگرانی در زمینۀ رویکرد سازندگان به مسائل نژادی است.
از روایت که بگذریم، با چیزی ناامیدکنندهتر به نام گیمپلی رو به رو میشویم که هیچ عامل سرگرم کنندهای در آن دیده نمیشود. با وجود ادعای سازندگان مبنی بر دستهبندی Pecaminosa در ژانر نقشآفرینی، با یک شوتر ایزومتریک ضعیف طرف هستیم که در اثر کشت و کشتار امکان ارتقا 4 خصوصیت شانس، زور بازو، هوشبهر و استقامت را به بازیکن میدهد که هم بر موفقیت در هنگام مبارزه (مثل اثر کشندگی بیشتر برای سلاحها) و میزان سلامتی تأثیر دارند و هم در انتخاب دیالوگ کمک میکنند تا چک توانایی را با موفقیت پشت سر بگذارید. امکان افزایش این 4 آمارۀ اصلی از طریق تغییر پوشش شخصیت تحت کنترل هم وجود دارد که برای دستیابی به ترکیب ایدهآل مدنظرتان، امکان طراحی بدریختترین تیپهای ممکن وجود دارد.
مسئله اینجاست که برای اینکه این سیستم منطق صحیحی در جهان واقعی ندارد، بهرحال شما نمیتوانید تمام ساکن یک شهر را قتل عام کنید تا سطح شخصیت را بالاتر ببرید بدون اینکه پلیس جلوی شما را بگیرد، همان ابتدای کار به محیطهایی مثل گورستان و سیاهچاله هدایت میشوید تا بتوانید با خیال راحت به کشتار هیولاها و عنکبوتها غولپیکر مشغول شوید، یا معماهای جادویی را حل کنید و مسائلی از این دست که در یک نقشآفرینی فانتزی کاملاً طبیعی هستند ولی در یک داستان فیلم نوآر حتی به عنوان وهم و خیال شخصیت هم امر ناموزونی به حساب میآید. همۀ این ایرادات میتوانست تا حدی قابل چشمپوشی باشد اگر شوتینگ، فراوانی سلاحها و سیستم مبارزۀ بدون اسلحه از حداقلهایی از کیفیت برخوردار بود اما متأسفانه نه این موارد و نه عملکرد دشمنان، تعریفی ندارد. تنها بخش مثبت گیمپلی، تعدادی باس فایت جذاب است که البته تعداد بسیار کمی دارند اما طراحی سنتی مشابه با آثار دوران 8 و 16 بیتی دارند.
بهترین قسمت این پکیج، طراحی بصری آن است که در زمرۀ آثار بسیار زیبای سبک پیکسل آرت قرار میگیرد که چه در طراحی شخصیتها و چه در طراحی محیطهای بعضاً به شدت متفاوت از یکدیگر، عملکرد بسیار خوبی را شاهد هستیم. ایراد این بخش، تصویر چهرۀ شخصیتها در هنگام دیالوگهاست که ظاهراً سازندگان به جای استفاده از تصویر مجزا برای این بخش، همان چهرۀ مدلهای کوچک را بزرگنمایی کردهاند که نتیجۀ بد ترکیبی را به همراه داشته و عملاً چهرهها مجموعهای از 5 تا 10 پیکسل با رنگهای مختلف هستند و اگر Pecaminosa اولین تجربۀ یک مخاطب در عالم بازیهای ویدئویی باشد، ممکن است که حتی تشخیص ندهد این رنگهای در هم آمیختۀ موجود در کادرهای کنار دیالوگها، قرار است چهرۀ شخصیتها باشد. صداپیشگی بخشی از پکیج ارائه شده نیست ولی موسیقی متن به خوبی در خدمت فضاسازی آن بوده و استفاده از ساز دهنی در برخی قطعات، حس زیبایی به فضای موسیقایی کار داده است.
در همان پاراگراف اول هر آن چه که باید در مورد Pecaminosa گفته میشد را گفتم: یک ایدۀ جذاب روی کاغذ که در مرحلۀ عملیاتی به خوبی سر هم بندی نشده است.
نظرات